گنجور

 
حکیم نزاری

دلی که عاشق روی نگار دلبندست

نه ممکن است که با صابریش پیوندست

کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست

به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست

کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر

ز عاجزی سپرِ صابری نیفکنده ست

چهارسوی نهادم ز رخت صبر تهی ست

که شش جهات وجودم به عشق در بندست

ز پند هیچ نیاید، نصیحتم مکنید

که مرد عاشق دیوانه فارغ از پندست

کمینه بنده ی اویم اگر قبول کند

به هرچه خواهد و فرمان دهد خداوندست

هزار توبه شکستم هنوز مردم را

طمع بود که مرا التفاتِ سوگندست

به مهر زن نکنم دامن دل آلوده

که پایبندیِ واماندگان ز فرزندست

نزاریا ره دیوانگان عشق سپر

طریق زهد ره مردم خردمند است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode