گنجور

 
حکیم نزاری

دلی که عاشق روی نگار دلبندست

نه ممکن است که با صابریش پیوندست

کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست

به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست

کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر

ز عاجزی سپرِ صابری نیفکنده ست

چهارسوی نهادم ز رخت صبر تهی ست

که شش جهات وجودم به عشق در بندست

ز پند هیچ نیاید، نصیحتم مکنید

که مرد عاشق دیوانه فارغ از پندست

کمینه بنده ی اویم اگر قبول کند

به هرچه خواهد و فرمان دهد خداوندست

هزار توبه شکستم هنوز مردم را

طمع بود که مرا التفاتِ سوگندست

به مهر زن نکنم دامن دل آلوده

که پایبندیِ واماندگان ز فرزندست

نزاریا ره دیوانگان عشق سپر

طریق زهد ره مردم خردمند است

 
 
 
حکیم نزاری

مرا که با رگ جان شاخ مهر پیوندست

گمان مبر که دلم دل ز دوست برکندست

تنم به یک نفس از وصل یار خوشنودست

دلم به یک نظر از روی دوست خرسندست

غریب نبود اگر چشم جان به جانان است

[...]

سیف فرغانی

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

[...]

نظیری نیشابوری

به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست

دل شکسته ما را هزار پیوندست

از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او

نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست

نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد

[...]

فیاض لاهیجی

ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست

اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست

گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود

گره‌گشایی ما عمرهاست در بندست

کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه