دلی که عاشق روی نگار دلبندست
نه ممکن است که با صابریش پیوندست
کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست
به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست
کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر
ز عاجزی سپرِ صابری نیفکنده ست
چهارسوی نهادم ز رخت صبر تهی ست
که شش جهات وجودم به عشق در بندست
ز پند هیچ نیاید، نصیحتم مکنید
که مرد عاشق دیوانه فارغ از پندست
کمینه بنده ی اویم اگر قبول کند
به هرچه خواهد و فرمان دهد خداوندست
هزار توبه شکستم هنوز مردم را
طمع بود که مرا التفاتِ سوگندست
به مهر زن نکنم دامن دل آلوده
که پایبندیِ واماندگان ز فرزندست
نزاریا ره دیوانگان عشق سپر
طریق زهد ره مردم خردمند است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
خدای عرش گواه و زمانه آگاه است
که دین عزیز به سلطان دین ملکشاه است
شهی که خاطر پاک و ضمیر روشن او
ز هر هنرکه خدا آفریده آگاه است
اگر به افسر و گاه است فخر هر ملکی
[...]
چرا نگفتی با من بتا بروز نخست
که عهد و وعده و پیمان من مدار درست
به من مده دل و از من وفا مجوی بدانک
جفای آخر باشد ز من وفای نخست
وفا نمودی از اول جفا کنی آخر
[...]
حساب عشق تو ای دوست سخت بار نجست
حساب عشق تو گوئی حساب شطرنجست
لب ملیح کم آوازت ارچه روح افزاست
ز مکر چشم دغل باز تو دل آهن جست
تو گنج حسنی و زلف تو مار خم در خم
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.