گنجور

 
حکیم نزاری

ساقی سر خم زود برانداز که عید است

پژمان منشین بزم فروساز که عید است

تا کی ز نهان خوردن و در خفیه شمیدن

با خلق بگو روشن و سرباز که عید است

بردار نقاب از خم ابروی هلالت

بر بام شو و بانگ درانداز که عید است

گو از افق طرف تتق ماه دوهفته

بنمود خم ابروی طنّاز که عید است

امشب من و ابروی هلال و قدح می

فردا تو به بازار فرو تاز که عید است

بن گاه حریفان و طرب خانه یاران

از اقمشه روزه بپرداز که عید است

زین پیش اگرت مصلحتی بودو حجابی

زین بیش منه عذر و مکن ناز که عید است

از ما به نزاری برسان مژده که در حال

خلوت گهت أراسته کن باز که عید است

بگذشت مه روزه کنون مقدم شوّال

دارید به اکرام و به اعزاز که عید است