گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷

 

خلوت من مقام رندانست

هر چه دارم به نام رندان است

این چنین گفتهای مستانه

سخنی از پیام رندان است

عین آب حیات اگر جوئی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

کار عشقست و کار ما آنست

خواجه و خواندگار ما آنست

نقش رویش خیال می بندم

نور چشم و نگار ما آنست

رند مستی که باده می نوشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

گر جفا می کند وفا آنست

ور فنا می دهد بقا آنست

نور چشم است و در نظر داریم

نظری کن ببین بیا آنست

دُرد دردش بنوش و خوش می باش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

درد ار داری دوا همان است

درد ار نوشی شفا همان است

با جام می ار دمی برآری

دانی که حیات ما همان است

عمریست که مبتلای دردیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

نعمت الله میر مستان است

در خرابات میر مستان است

در گلستان عشق رندانه

گوئیا چون هزاردستان است

عقل از اینجا برفت و عشق آمد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

دل به دست آر که آئینهٔ حضرت آنست

مظهر بندگی حضرت عزت آنست

عاشقی سوختهٔ بی سر و پا را مطلب

دست او گیر کلید در جنت آنست

خوشتر از گوشهٔ میخانه دگر خلوت نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

ای که گوئی که ماهتاب آنست

باطنش بین که آفتاب آنست

می عشقش به ذوق می نوشیم

نزد رندان ما شراب آنست

هر خیالی که نقش می بندی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

دل و جانم فدای جانان است

هرچه دارم برای جانان است

دل که دم میزند ز سلطانی

چون غلامان گدای جانان است

نیست بیگانه از خدا به خدا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

 

درد دل ما دوای جان است

رنج غم او شفای جان است

یک جرعه ز دُرد درد جانان

والله که دوصد بهای جان است

ساقی قدحی به عاشقان ده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶

 

هر چه پیدا و هر چه پنهان است

جمله در یک وجود انسان است

طلب آن اگر کنی ای دوست

از خودش می طلب که این آن است

کنج دل گنج خانه عشق است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

هر که حلقه به گوش مردانست

نزد مردان مرد مرد آنست

عاشقانی به جان و دل دایم

در طریقت رفیق یارانست

هرچه بینم به عشق حضرت او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

همه عالم تن است و او جان است

شاه تبریز و میر او جان است

کنج دل شد به گنج او معمور

ورنه بی گنج کنج ویرانست

عقل کل در جمال حضرت او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

هرکه چون ما حریف مستان است

در خرابات رند مستان است

نور چشمست هرچه می بینم

دل و دلدار و جان و جانان است

آفتابی است برقعی بسته

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

بندگی کن که کار نیک آن است

این چنین کار کار نیکان است

دل ما دلبری که می بیند

جان به او می دهد که جانان است

آفتابی به مه شده پیدا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

نعمت الله حریف مستان است

عاشق روی می پرستان است

در خرابات مست لایعقل

ساقی بزم باده نوشان است

والهٔ زلف روی محبوب است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

نعمت الله میر رندان است

طلبش کن که پیر رندان است

بزم عشق است عاشقان سرمست

ساقی ما امیر مستان است

دل ما گنجخانهٔ عشق است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

میر میخانهٔ ما سید سرمستان است

رنداگر می طلبی ساقی سرمستان است

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابی است که در دور قمر تابان است

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

عالم بدن است و عشق جان است

جان است که در بدن روان است

عشقست که عاشق است و معشوق

عشق است که عین این و آن است

عشق است که نور دیدهٔ ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

جانست که در بدن روانست

عالم بدن است و عشق جانست

تن زنده به جان و جان به جانان

دریاب که قول عاشقانست

با صورت و معنئی که او راست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

میخانه سرای عاشقان است

خود خلوت خاص عاشقانست

عالم بدن است و عشق جانان

جان است که در بدن روانست

عشقست که عاشق است و معشوق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۱۳۵
sunny dark_mode