گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جانست که در بدن روانست

عالم بدن است و عشق جانست

تن زنده به جان و جان به جانان

دریاب که قول عاشقانست

با صورت و معنئی که او راست

چه جای معانی و بیانست

عشقست که عاشقان و معشوق

عشق ار داری همین همانست

خورشید به ماه رو نموده

هر ذره که بینی آن چنانست

در آینهٔ وجود عالم

آن نور به چشم ما عیانست

سید شاه است و بنده بنده

او سید پادشه نشانست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

عشق تو قضای آسمانست

وصل تو بقای جاودانست

آسیب غم تو در زمانه

دور از تو بلای ناگهانست

دستم نرسد همی به شادی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدی

آشفتن چشم‌های مستت

دود دل یار مهربانست

وین طرفه که درد چشم او را

خونابه ز چشم ما روانست

دو فتنه به یک قرینه برخاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

ماهی، که لبش بجای جانست

گر ناز کند،به جای آن است

از چشم دلم نمی‌شود دور

هر چند ز چشم سرنهانست

گر در طلبت هزار باشند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه