جانست که در بدن روانست
عالم بدن است و عشق جانست
تن زنده به جان و جان به جانان
دریاب که قول عاشقانست
با صورت و معنئی که او راست
چه جای معانی و بیانست
عشقست که عاشقان و معشوق
عشق ار داری همین همانست
خورشید به ماه رو نموده
هر ذره که بینی آن چنانست
در آینهٔ وجود عالم
آن نور به چشم ما عیانست
سید شاه است و بنده بنده
او سید پادشه نشانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان ارتباط عمیق میان جان و بدن، عشق و معشوق میپردازد. شاعر اشاره میکند که وجود انسان و عشق در حقیقت یکی هستند و جان به عشق جانان وابسته است. او تاکید میکند که عشق اصلیترین محور زندگی عاشقان است و معانی و بیانها در برابر آن رنگ باختهاند. همچنین، او به تشبیه خورشید و ماه اشاره کرده و میگوید که این نور عشق در آینه وجود عالم نمایان است. در نهایت، شاعر به مقام والای عاشق و معشوق و دیگر جایگاههایشان در این رابطه اشاره میکند.
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که جان و روح در بدن وجود دارند و وجود بدن تحت تأثیر عشق و روح قرار دارد. عشق همان جان و حرکتی است که به زندگی معنا میبخشد.
هوش مصنوعی: بدن زنده به روح وابسته است و روح به معشوق خود. این ارتباط را درک کن، زیرا همین نکته در دل عاشقان نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی او با چهره و معنای خاص خود وجود دارد، دیگر نیازی به توضیح و بیان معانی نیست.
هوش مصنوعی: عشق است که باعث میشود عاشقان و معشوقان به هم نزدیک شوند، اگر عشق را در دست داشته باشی، همان عشق است که در این میان وجود دارد.
هوش مصنوعی: خورشید به ماه نگاهی انداخته و هر ذرهای که میبینی، به این صورت است.
هوش مصنوعی: در آینه وجود جهان، آن نور به وضوح در دید ما نمایان است.
هوش مصنوعی: سید، که به مقام و بزرگی دست یافته، خود شاه و سرور است و دیگران که بنده اویند، در واقع خدمتگزاران او هستند. این نشاندهندهٔ مقام والای سید است که او را در جایگاه پادشاهی قرار میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عشق تو قضای آسمانست
وصل تو بقای جاودانست
آسیب غم تو در زمانه
دور از تو بلای ناگهانست
دستم نرسد همی به شادی
[...]
من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
آشفتن چشمهای مستت
دود دل یار مهربانست
وین طرفه که درد چشم او را
خونابه ز چشم ما روانست
دو فتنه به یک قرینه برخاست
[...]
جهد ادبش بدان چه دانست
می کرد چنانچ می توانست
ماهی، که لبش بجای جانست
گر ناز کند،به جای آن است
از چشم دلم نمیشود دور
هر چند ز چشم سرنهانست
گر در طلبت هزار باشند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.