گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بندگی کن که کار نیک آن است

این چنین کار کار نیکان است

دل ما دلبری که می بیند

جان به او می دهد که جانان است

آفتابی به مه شده پیدا

گرچه او هم به ماه پنهان است

موج و بحر و حباب و قطرهٔ آب

نزد ما هر چهار یکسان است

کنج دل گنجخانهٔ عشق است

خانه بی گنج کُنج ویران است

زاهدان را مجال کی باشد

در مقامی که جای رندان است

بندهٔ سید خرابات است

نعمت الله که میر مستان است