شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
عین دریائیم و دریا عین ما
نیست ما را ابتدا و انتها
بر در میخانه مست افتاده ایم
خانهٔ ما خوشتر از هر دو سرا
بینوایان خوش نوائی یافتند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱
با محیط عشق او دنیا بر ما شبنمی است
چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنمی است
موج و دریا و حباب و جو به عین ما نگر
تا روان بینی در آن دریا که آنها شبنمی است
عارف دریا دلی گر دم ز دریا می زند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
عشق جانان در میان جان ماست
گنج معنی در دل ویران ماست
ما به درد دل گرفتار آمدیم
وین عجب کاین درد دل درمان ماست
هر کسی را کفر و ایمانی بود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
نور رویش آفتابی دیگر است
سایهٔ او ماهتابی دیگر است
زلف او درتاب رفت از دست دل
تاب او را پیچ و تابی دیگر است
گفتمش جان و دل جانان توئی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹
درد دل درمان جان عاشق است
عشق دلبر جان جان عاشق است
بی سر و سامان شدم در عاشقی
بی سر و سامان جان عاشق است
مقدم خیل خیالش هر شبی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵
عشق را در مجلس عشاق ننگی هست نیست
عاشق دیوانه را از ننگ ننگی هست نیست
صبغة الله می دهد این رنگ بی رنگی بما
خوشتر از بیرنگی ما هیچ رنگی هست نیست
عاقلان با یکدیگر هر دم نزاعی می کند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱
در این خلوت حکایت درنگنجد
به جز رمز و کنایت در نگنجد
وصال اندر وصال اندر وصال است
در این حالت حکایت درنگنجد
جمال اندر جمال اندر جمالست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
هرچه امکان لطف و رحمت بود
حضرت او به ما عطا فرمود
هر کسی را قراضه ای بخشید
در گنجینه را به ما بگشود
گل تبسم کنان به باغ آمد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵
یک نظر در چشم مست ما نگر
عین ما می بین و در دریا نگر
در خرابات مغان رندانه رو
ذوق سرمستان ما آنجا نگر
چشم ما روشن به نور روی اوست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸
عشق او ما را به کام است ای پسر
دل که باشد جان کدام است ای پسر
عاشقی در عشق اگر جان را نداد
نزد کامل ناتمام است ای پسر
مجلس عشق است و ما مست و خراب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳
به کام ماست می و جام و جسم و جان هر چار
چه خوش بود که بود یار آن چنان هر چار
حباب و قطره و دریا و موج را دریاب
به عین ما نظری کن یکی است آن هر چار
چهار حرف بگیر و خوشی بگو الله
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰
عاشقانه به یاد او سرخوش
ساغر می چو عاشقان درکش
مست او شو چه جای هشیاریست
نوش کن جام بادهٔ بی غش
دل اصحاب عشق و صحبت دوست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۶
منم که عاشق دیدار یار خود باشم
منم که والهٔ زلف نگار خود باشم
منم که سیدم و بندهٔ خداوندم
منم که دانه و دام شکار خود باشم
منم چو پرده و جانم امیر پرده نشین
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۶
جان فدا کردیم و جانان یافتیم
درد دل بردیم و درمان یافتیم
بینوا گشتیم در هر گوشه ای
ناگهان نقد فراوان یافتیم
از دل ما جوی عشق او که ما
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۴
تا مجرد از دل و از جان شدیم
همنشین و همدم جانان شدیم
همچو قطره بهر یک دردانه ای
غرقهٔ دریای بی پایان شدیم
از خیال روی یار خویشتن
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
ساقی سرمست رندان می دهد جامی به من
وز لب او می رسد هر لحظه پیغامی به من
گاه زلفش می فشاند گاه بر رو می نهد
می نماید روز و شب صبحی و خوش شامی به من
منشی دیوان اعلی از قضا و از قدر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۶
گاه تاریکست و گه روشن سرای این جهان
غم مخور چون اهل دنیا از برای این جهان
گر نوای آن جهان داری بیا خوشوقت باش
بینوا باشی اگرخواهی نوای این جهان
اعتمادی نیست بر یاران این دنیای دون
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۹
خانهٔ دل ز غیر خالی کن
ترک این خلوت خیالی کن
از علی ولی ولایت جو
هم ولایت فدای والی کن
بندهٔ خادم علی می باش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷
درین دریا درآ با ما و عین ما به ما میجو
چه می خواهی ازین و آن خدا را از خدا می جو
عجب حالیست حال ما که گه موجیم وگه دریا
به هرصورت که بنماید از آن معنی ما می جو
خراباتست و رندان مست و ساقی جام می بر دست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
آینهٔ جمال او نیست به جز جلال او
نیست به جز جلال او آینهٔ جمال او
مست می زلال او جان منست روز و شب
جان منست روز و شب مست می زلال او
صورت بی مثال او داده مثال خود مرا
[...]