گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور رویش آفتابی دیگر است

سایهٔ او ماهتابی دیگر است

زلف او درتاب رفت از دست دل

تاب او را پیچ و تابی دیگر است

گفتمش جان و دل جانان توئی

گفت آری این جوابی دیگر است

نقش می بندم خیالش را به خواب

خوش بود این خواب خوابی دیگر است

جرعهٔ جام شراب ما بنوش

تا بدانی کاین شرابی دیگر است

ای که می گوئی حجاب من نماند

این نماندن هم حجابی دیگر است

جام پر آبست نزد ما حباب

جام ما آب و حبابی دیگر است

سید ما تا غلام عشق اوست

در جهان عالیجنابی دیگر است