مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم
کز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدم
تا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردرد
زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
ای دل خموش از قال او واقف نهای ز احوال او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۴
عشقا تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم
از من نخواهد کس گوا که شاهدم نی ضامنم
مقضی توی قاضی توی مستقبل و ماضی توی
خشمین توی راضی توی تا چون نمایی دم به دم
ای عشق زیبای منی هم من توام هم تو منی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸
ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم
ای مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم
ای عاشق صافی روان رو صاف چون آب روان
کاین آب صافی بیگره جان می فزاید دم به دم
از باد آب بیگره گر ساعتی پوشد زره
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون
تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱
بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی
زهی عیسی دم فردم زهی باکر و بافر دم
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۰
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم
که بنشست آن مه زیبا چو صد تنگ شکر پیشم
روان شد سوی ما کوثر پر از شیر و پر از شکر
بدران مشک سقا را بزن سنگی و بشکن خم
یکی آهوی جان پرور برآمد از بیابانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۱
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم
که بنوشت آن مه بیکیف دعوت نامهای پیشم
روان شد سوی ما کوثر که گنجا نیست ظرف اندر
بدران مشک سقا را بزن سنگی و بشکن خم
یکی آهوی چون جانی برآمد از بیابانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۴
سر برمزن از هستی تا راه نگردد گم
در بادیه مردان محوست تو را جم جم
در عالم پرآتش در محو سر اندرکش
در عالم هستی بین نیلین سر چون قاقم
زیر فلک ناری در حلقه بیداری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
چنان مست است از آن دم جان آدم
که نشناسد از آن دم جان آدم
ز شور اوست چندین جوش دریا
ز سرمستی او مست است عالم
زهی سرده که گردن زد اجل را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۵
یکی مطرب همیخواهم در این دم
که نشناسد ز مستی زیر از بم
حریفی نیز خواهم غمگساری
ز بیخویشی نداند شادی از غم
همه اجزای او مستی گرفته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
خداوندا مده آن یار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم
تو می دانی که جان باغ ما اوست
مبادا سرو جان از باغ ما کم
همیشه تازه و سرسبز دارش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۲
چنان مستم چنان مستم من این دم
که حوا را بنشناسم ز آدم
ز شور من بشوریدهست دریا
ز سرمستی من مست است عالم
زهی سر ده که سر ببریده جلاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۸
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم
هین که بکلربک شادی به سعادت برسید
پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم
گر به گرگی برسم یوسف مه روی شود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۵
دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم
بیگنه بیجنایت گردشی بینهایت
بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم
گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۴
می شناسد پرده جان آن صنم
چون نداند پرده را صاحب حرم
چون ز پرده قصد عقل ما کند
تو فسون بر ما مخوان و برمدم
کس ندارد طاقت ما آن نفس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۴
بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم
ای بارها خریده از غصه و زحیرم
من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم
جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم
خوشتر اسیری تو صد بار از امیری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۴
اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم
می زن دهل به شکر دلا لم و لم و لم
هین طبل شکر زن که می طبل یافتی
گه زیر می زن ای دل و گه بم و بم و بم
از بهر من بخر دهلی از دهلزنان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۷
لولیکان تویم در بگشا ای صنم
لولیکان را دمی بار ده ای محتشم
ای تو امان جهان ای تو جهان را چو جان
ای شده خندان دهان از کرمت دم به دم
امن دو عالم توی گوهر آدم توی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۹
زهی حلاوت پنهان در این خلای شکم
مثال چنگ بود آدمی نه بیش و نه کم
چنانک گر شکم چنگ پر شود مثلا
نه ناله آید از آن چنگ پر نه زیر و نه بم
اگر ز روزه بسوزد دماغ و اشکم تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
ای دل صافی دم ثابت قدم
جئت لکی تنذر خیر الامم
سر ننهی جز به اشارات دل
بر ورق عشق ازل چون قلم
از طرب باد تو و داد تو
[...]