گنجور

 
مولانا

بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم

ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم

امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی

زهی عیسی دم فردم زهی باکر و بافر دم

چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی

کی داند وسعت خرجم کجا گشته‌ست هر خرجم

چو دیدم داد و جود تو شدم محو وجود تو

یکی رنگی برآوردم که گویی باغ را وردم

تو داوود جوانمردی امام قدرالسردی

چو من محصون آن سردم برون از گرم و از سردم

چو عکس جیش حسن تو طراد آورد بر نقشم

برون جستم ز فکرت من نه در عکسم نه در طردم

خمش کن کاندر این وادی شرابی بود جاویدی

رواق و درد او خوردم که هر دو بود درخوردم