گنجور

 
مولانا

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او

بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم

خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان

کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم

زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود

این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم

آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه‌اش حکمت بود

کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم

بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران

تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم

گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی

یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم

مانند درد دیده‌ای بر دیده برچفسیده‌ای

ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم

هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند

شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم

خالی نمی‌گردد وطن خالی کن این تن را ز من

مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم

ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین

ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۸۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم

لؤلؤ برافرازد علم چون ابر در آرد ز نم

سنایی

در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
نصرالله منشی

هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.

بر فرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم

انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک

بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم

مولانا

عشقا تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم

از من نخواهد کس گوا که شاهدم نی ضامنم

مقضی توی قاضی توی مستقبل و ماضی توی

خشمین توی راضی توی تا چون نمایی دم به دم

ای عشق زیبای منی هم من توام هم تو منی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه