گنجور

 
مولانا

چنان مستم چنان مستم من این دم

که حوا را بنشناسم ز آدم

ز شور من بشوریده‌ست دریا

ز سرمستی من مست است عالم

زهی سر ده که سر ببریده جلاد

که تا دنیا نبیند هیچ ماتم

حلال اندر حلال اندر حلال است

می خنب خدا نبود مُحرّم

از این باده جوان گر خورده بودی

نبودی پشت پیر چرخ را خم

زمین ار خورده بودی فارغستی

از آن که ابر تر بارد بر او نم

دل بی‌عقل شرح این بگفتی

اگر بودی به عالم نیم مَحرَم

ز آب و گل برون بردی شما را

اگر بودی شما را پای محکم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۴۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

غمم غم بی و همراز دلم غم

غمم هم‌صحبت و همراز و همدم

غمت مهله که مو تنها نشینم

مریزا بارک الله مرحبا غم

سنایی

چو دانستم که گردنده‌ست عالم

نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم

شبان و روز با هم مست و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

مبارک باد و میمون باد و خرم

همایون خلعت سلطان عالم

بلی خود خلعت سلطان بهرحال

مبارک باشد و میمون و خرم

ترا بیرون ز تشریف شهنشاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه