گنجور

 
مولانا

ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم

این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم

ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون

تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم

من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر

کز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم

من ترک فضل و فاضلی کردم به عشق از کاهلی

کز عشق شه کم بیشی است وز عشق شه بیشی است کم

بیخ دل از صفرای او می خورد زد زردی به رخ

چون دیده عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم

تلوین این رخسار بین در عشق بی‌تلوین شهی

گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم

من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم

گر مست و هشیارم ز من کس نشنود خود بیش و کم

بازار مصر اندرشدم تا جانب مهتر شدم

دیدم یکی یوسف رخی گفتم به غفلت ذابکم

گفتا عزیز مصر گر تو عاشقی بخشیدمت

من غایه الاحسان او من جوده او من کرم

من قدر آن نشناختم آن را هوس پنداشتم

یا حسرتی من هجره یا غبنتی یا ذا الندم

ای صد محال از قوتش گشته حقیقت عین حال

ما کان فی الدارین قط و الله مثل ذالقدم

تبریز این تعظیم را تو از الست آورده‌ای

از مفخر من شمس دین از اول جف القلم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۳۸۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم

لؤلؤ برافرازد علم چون ابر در آرد ز نم

سنایی

در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
نصرالله منشی

هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.

بر فرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم

انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک

بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم

مولانا

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه