گنجور

 
مولانا

سر برمزن از هستی تا راه نگردد گم

در بادیه مردان محوست تو را جم جم

در عالم پرآتش در محو سر اندرکش

در عالم هستی بین نیلین سر چون قاقم

زیر فلک ناری در حلقه بیداری

هر چند که سر داری نه سر هلدت نی دم

هر رنج که دیده‌ست او در رنج شدیدست او

محو است که عید است او باقی دهل و لم لم

سرگشتگی حالم تو فهم کن از قالم

کای هیزم از آن آتش برخوان که و ان منکم

کی روید از این صحرا جز لقمه پرصفرا

کی تازد بر بالا این مرکب پشمین سم

ور پرد چون کرکس خاکش بکشد واپس

هر چیز به اصل خود بازآید می دانم

رو آر گر انسانی در جوهر پنهانی

کو آب حیات آمد در قالب همچون خم

شمس الحق تبریزی ما بیضه مرغ تو

در زیر پرت جوشان تا آید وقت قم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

ار دستت ز آتش بود

ما را گل مفرش بود

هر چه از تو آید خوش بود

خواهی شفا خواهم الم

میبدی

ار دستت از آتش بود

ما را ز گل مفرش بود

هر چه از تو آید خوش بود

خواهی شفا خواهی الم‌

شاه نعمت‌الله ولی

پیدا شده در عالم آن نور جمال او

آن نور جمال او پیدا شده در عالم

پیدا شده در آدم ذات و صفتش با هم

ذات و صفتش با هم پیدا شده در آدم

یک جرعه ز جام جم خوشتر بود از صد جان

[...]

جامی

دور از توام افتاده بر بستر درد و غم

یک پای درین عالم یک پای درآن عالم

راه دل و دینم زد آن عارض گندمگون

نبود بجز این معنی میراث من از آدم

خوی کرده رخت بارد از قرص قمر پروین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه