رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
زهی طراوت حسن و کمال نور و صفا
که از جمال تو بیناست چشم نابینا
کدام خوب علم گشت در جهان به وفا
تو از مقولهٔ خوبان عالمی حاشا
بهار عشق دل از دیده مبتلا گردید
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
شوری نهچنان گرفت ما را
کز دست توان گرفت ما را
ما هیچ گرفتهایم از او
او هیچ از آن گرفت ما را
هر گه بتو عرض حال کردیم
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
آنچنان داده عشق جوش مرا
که ز سر رفته عقل و هوش مرا
عقل کلی شده فراموشم
بسکه مالیده عشق گوش مرا
نه چنانم ز مستی دوشین
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
نقابی بر افکن ز پی امتحان را
که تا بینی از جان لبالب جهان را
چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی
برقص اندر آری زمین و زمان را
بروی زمین مهروار ار بخندی
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
چون مهر بر آی بام و ایوان را
بگداز چو موم سنگ و سندان را
امشب مه چارده ز خورشیدم
شرمنده نشد ببین تو عرفان را
در سینه هزار چاکم افزون شد
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
خون شد دل پاره پارهٔ ما
مردیم و نکرد چٰارهٔ ما
دادیم به کفر زلفش ایمان
شاید که شود کفارهٔ ما
بندیم ز شکوه لب و لیکن
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است
پا بدین ره کی نهد آنرا که چشمی بر سر است
سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست
خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است
هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است
که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی
دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
بهشت است آن ندانم یا بهار است
غلط کردم غلط، دیدار یار است
هلاک آن تنم کز نازنینی
زمین و آسمانش زیر بار است
مرا گوئی چرا شوریده شکلی
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است
غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن
غباری ار بنشیند بر آسمان بار است
بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
چشم من چون به روی او باز است
در ندانم که بسته یا باز است
خاک فرسوده دیده و گوش است
لیک خاموش حرف و آواز است
تو در گفتگو ببند و ببین
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
مهر بر روی یار باخته رنگ است
ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است
روز فراقت شدیم دست و گریبان
روی فراغت ندیدهایم چه رنگ است
دل که فروغی ز نور عشق ندارد
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
چو در دور لبش تقوی حرام است
خدایا، دور میخواران کدام است
چه گویم از حدیث زلف و رویش
چو مشرق مظهر هر صبح و شام است
یکی صیاد در دامم فکندنست
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
عشقی بتازه باز گریبان گرفته است
آه این چه آتش است که در جان گرفته است
ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین
دستم بزور دامن جانان گرفته است
آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
در خاطر آنشوخ مگر ناله اثر داشت
کامشب دلم از نالهٔ خود شوق دگر داشت
خوش بود سرائیدن بلبل به چمن لیک
خود بر سر دیوار غم آهنگ دگر داشت
هرگز نه من از کس، نه کس از من نشدی شاد
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
شورت در سر خمار نگذاشت
شوقت در دل قرار نگذاشت
آسودهٔ روزگار بودیم
آن فتنهٔ روزگار نگذاشت
آرایش روزگار امروز
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
تا از بر چشم آن جوان رفت
بینائی چشم ما از آن رفت
رفتم که از آن کناره گیرم
هر چیز که بود از میٰان رفت
دل رفت که دوست کام گردد
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
کنم از شام تا سحر فریاد
کس بدادم نمیرسد صد داد
گه ز نازم کشد گه از غمزه
هر زمان شیوهای کند بنیاد
میکشد لطفش، آه ازین جادو
[...]