گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

خون شد دل پاره پارهٔ ما

مردیم و نکرد چٰارهٔ ما

دادیم به کفر زلفش ایمان

شاید که شود کفارهٔ ما

بندیم ز شکوه لب و لیکن

خون میچکد از نظارهٔ ما

بااینهمه غم، نمیشود آب

آه از دل سنگ خارهٔ ما

بستیم رضی لب و توان یافت

پیغام دل از نظارهٔ ما