گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

نقابی بر افکن ز پی امتحان را

که تا بینی از جان لبالب جهان را

چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی

برقص اندر آری زمین و زمان را

بروی زمین مهروار ار بخندی

بزیر زمین درکشی آسمان را

من از حسرت رویش از هوش رفتم

خدایا شکیبی تماشاکنان را

به دل زان نداریم یک مو گرانی

که بر سر کشیدیم رطل گران را

بهارت دلا کس ندانست چون شد

بهر حال دریاب فصل خزان را

فراموش کردند از مهربانی

چه افتاد یاران نامهربان را

از آن نام تو بر زبان می نراندم

که میسوخت نام تو کلام و زبان را

رضی این چه شور است در نالهٔ تو

که از هوش بردست پیر و جوان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

به چشم نهان بین نهان جهان را

که چشم عیان‌بین نبیند نهان را

نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم

ببینی نهان را، نبینی عیان را

جهان را به آهن نشایدش بستن

[...]

ادیب صابر

همی تا بقا ممکن است آسمان را

بقا باد سلطان سلطان نشان را

خداوند عالم که بفزود رتبت

زتختش زمین را ز تاج آسمان را

شهنشاه سنجر که بستد به خنجر

[...]

فضولی

گران آمده کار و بارم جهان را

سبک اعتبار وجودم زمان را

ندیده وفا عهد من آسمان را

نموده من خسته ناتوان را

صائب تبریزی

منه بر دل زار بار جهان را

سبک ساز بر شاخ گل آشیان را

نفس آتشین کن به تسخیر گردون

که آتش کند نرم، پشت کمان را

چو شد زهر عادت، مضرت نبخشد

[...]

جویای تبریزی

به پیری نشد چاره گردن کشان را

که زورین کند حلقه گشتن کمان را

ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل

به یک گل گلستان کن این خاکدان را

صفا بس که اندوخت سر تا به پایش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه