گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

آنچنان داده عشق جوش مرا

که ز سر رفته عقل و هوش مرا

عقل کلی شده فراموشم

بسکه مالیده عشق گوش مرا

نه چنانم ز مستی دوشین

که کشیدن توان به دوش مرا

در خروشم ز شور چون دریا

نتوان ساختن خموش مرا

عاقبت می‌پرستی تو رضی

می فروشد به می فروش مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

تلخ کرد از حدیث خویش طبیب

دوش لفظ شکرفروش مرا

از دو لب داد جهل خویش به من

وز دوزخ برد باز هوش مرا

زین پس از طلعت و مقالت او

[...]

نظیری نیشابوری

بانگ نی می برد ز هوش مرا

می دهد می ز راه گوش مرا

ناله نای تا حریم وصال

می برد بر کنار و دوش مرا

مادرم نای و من چو طفل رضیع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه