گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

بهشت است آن ندانم یا بهار است

غلط کردم غلط، دیدار یار است

هلاک آن تنم کز نازنینی

زمین و آسمانش زیر بار است

مرا گوئی چرا شوریده شکلی

شراب است و بهار است و نگار است

مرا ویران دلی و جلوهٔ او

هزار اندر هزار اندر هزار است

بناکامی خوشم یا رب که آنچه

بکام من نگردد، روزگار است

رضی گویی میان کشتگان کیست

شهیدان تو را شمع مزار است