نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
توقع ثمر از بید باد پیمائی است
جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند
که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است
چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز
تحیر تو که خون در دل تماشائی است
من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق
بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است
عجب نمک به حرامی است دور از تو رضی
که با وجود خیالت به تنگ تنهائی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با زبانی عاطفی و غمگین، احساسات عمیق عاشقانه سخن میگوید. شاعر از درد و رنجی که ناشی از بیوفایی و دوری معشوقش است، صحبت میکند. او به یکنواختی و وفاداری در عشق تأکید میکند و از ایجاد توقعات بیجا برحذر میدارد. شاعر میگوید که جدایی از معشوقش برای او طاقتفرساست و عدم حضور او را یکی از بزرگترین مشکلاتش میداند. در نهایت، او تنها خواستهاش از عشق را داشتن معشوق، و نه هیچ چیز دیگر، بیان میکند.
هوش مصنوعی: خون دل من به خاطر آسمانی آبی رنگ است و جانم به خاطر بیوفایی در هر جای دنیا از بین میرود.
هوش مصنوعی: به یک چیز نگاه کن و آن را جستجو کن، و جز آن چیز به چیز دیگری توجه نکن؛ زیرا اگر به دو چیز نگاه کنی، نشاندهندهی نقص در بیناییات است.
هوش مصنوعی: ای دل، از گل عشق انتظار وفا و محبت نداشته باش، چرا که انتظار ثمره از درختی که ثبات ندارد، بیفایده است.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و زندگی کردن بدون تو برای من غیرقابل تحمل است. بهتر است به دور از تو، صبر کنم تا اینکه از عشق و زندگی جدا باشم و نابود شوم.
هوش مصنوعی: به چهره آفتاب نگاه کن و ببین که تو چگونه در حال حیرت هستی؛ این حیرت و شگفتی در دل تو، مانند خون به تماشا نشسته است.
هوش مصنوعی: در عشق، تنها تو را میخواهم و هیچ چیز دیگری را جز تو نمیطلبم، زیرا در این مسیر، خواستن چیزی جز دوست، نشانهای از رسوایی است.
هوش مصنوعی: عجب آدمی است رضی که با اینکه تو را در خیال خود دارد، همچنان احساس تنهایی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی رفیق که با چون تو سروبالایی است
که از خدای بر او نعمتی و آلایی است
هر آن که با تو دمی یافته است در همه عمر
نیافته است اگرش بعد از آن تمنایی است
هر آن که رأی تو معلوم کرد و دیگر بار
[...]
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو
سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است
جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد
[...]
مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است
برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم
کنایت از ادب آموزی تقاضایی است
دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد
[...]
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن
[...]
ز جام عشق تو هر سبزه مست سودایی است
به هر طرف که نظر می کنم تماشایی است
بیاض سبزه گشودم کتاب گل خواندم
به نام شوق تو هر شبنمی معمایی است
هوا ز موج طراوت سفینه غزل است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.