کنم از شام تا سحر فریاد
کس بدادم نمیرسد صد داد
گه ز نازم کشد گه از غمزه
هر زمان شیوهای کند بنیاد
میکشد لطفش، آه ازین جادو
میبرد دستش، آه ازین جلاد
همه دیوانه پیش او عاقل
همه شاگرد پیش او استاد
سرّ عشق ار چه گفتنی نبود
گفتم این رمز هر چه بادا باد
اینت از عادت مُسلمانی
روزی هیچ کافری مکناد
هجر بس نیست وصل غیرم کشت
رضیا مرگ تو مبارک باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج عاشقی است که در آن شاعر از فریادهایش در شبها سخن میگوید و به ناتوانیاش در رساندن صدایش به دیگران اشاره میکند. او بین عشق و غم کشیده میشود و طی این مبارزه، احساسات متناقضی را تجربه میکند. عشقش را به عنوان جادو و جفا معرفی میکند، و در نهایت به سرنوشت خود در عشق میاندیشد و از فقدان محبوبش سخن میگوید. شاعر به این نتیجه میرسد که تنها عشق واقعی را میتواند تحمل کند، حتی اگر به مرگ بینجامد.
هوش مصنوعی: از شام تا صبح فریاد میزنم، اما صدای کسی به من نمیرسد و این داد و فریادها به جایی نمیرسد.
هوش مصنوعی: گاه با ناز خود مرا به سوی خود میکشاند و گاه با چشمان افسونگرش به من حالی دیگر میدهد.
هوش مصنوعی: دستش از روی محبت برمیدارد و با این کارش، دل را به درد میآورد. او مثل یک جلاد است که با کارهایش میتواند آسیب برساند.
هوش مصنوعی: در حضور او، همه دیوانهها به نظر عاقل میرسند و همه شاگردان مانند دانشآموزانی در مقابل استاد به نظر میآیند.
هوش مصنوعی: به رغم اینکه عشق را نمیتوان به راحتی توصیف کرد، من این احساس را بیان کردم و هرچه پیش آید، پیش آید.
هوش مصنوعی: این جمله به طور کلی به این موضوع اشاره دارد که هیچ کس نباید به عادتهای مسلمانی در روزی که کافر است، ادامه دهد. به عبارتی، این جمله بیانگر این است که انسان باید از اعتقادات و رفتارهای خود به درستی و با صداقت پیروی کند و در برابر گرایشهای ناهمسو با ایمان خود تسلیم نشود.
هوش مصنوعی: جدایی کافی نیست؛ بیگانگی و نبودن تو دل را میکشد. خوشا به حال مرگ تو!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاد زی با سیاهچشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعدموی غالیهبوی
[...]
هر که بود از یمین دولت شاد
دل بمهر جمال ملت داد
هر که او حق نعمتش بشناخت
میر مارا نوید خدمت داد
طاعت آن ملک بجا آورد
[...]
پادشاهی برفت پاک سرشت
پادشاهی نشست حورنژاد
از برفته همه جهان غمگین
وز نشسته همه جهان دلشاد
گر چراغی ز پیشِ ما برداشت
[...]
آن شنیدی که حیدر کرار
کافران کشت و قلعه ها بگشاد
تا نداد او دو قرص نان جوین
هفده آیت خداش نفرستاد
روزگاریست سخت بی فریاد
کس گرفتار روزگار مباد
شیر بینم شده متابع رنگ
باز بینم شده مسخر خاد
نه به جز سوسن ایچ آزادست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.