گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۱

 

تا تو روی چو ماه بنمایی

نتوان دید روی بینایی

نیم بالای تو نباشد سرو

که تو سرو تمام بالایی

به تماشا قدم چه رنجه کنی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۲

 

چو کار جهان نیست جز بیوفایی

درو با امید وفا چند پایی

رها کن، چرا می کنی قصر و ایوان

به جایی که نبود امید رهایی

بلند آفتابی ست هر یک که بینی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۳

 

مرادوش گویی به خواب آمدی

به کف کرده جام شراب آمدی

کنون هست جان کندنم زان خمار

که در خواب مست و خراب آمدی

ز حیرت به خواب اجل می روم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۴

 

ز من برشکستی به یکبارگی

در وصل بستی به یکبارگی

درافتاده بودی به دامم، چه سود؟

که از دام جستی به یکبارگی

بیا کز جدایی بر انداختم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۵

 

تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی

چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی

به تیغ بازی مژگان مریز خون مرا

که نیست ریختن خون عاشقان بازی

شب آمدی و نگفتم به کس، ولی چه کنم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۶

 

ای شب تیره به گیسوی کسی می مانی

وی مؤذن تو به فریاد رسی می مانی

چه خبر داری از آن قافله، ای مرغ سحر؟

که ز فریاد به نالان جرسی می مانی

گریه می خواست همی آیدم از دیدن تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۷

 

کرشمه کردن تو وقت نار و بدخویی

سزد که نو کند اکنون لباس دلجویی

چه آبروست که حسن از رخ تو می بارد

به وقت صبح که روی چو ماه می شویی

جز از تو روی کسی را نکو نمی بینم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۸

 

سمن داری به زیر سبزه یا خود یاسمین داری

رخی داری به از هر دو، هم آن داری، هم این داری

ز غمزه می کشی، ناوک ندانم بر که خواهی زد؟

جنیبت تند می رانی، ندانم با که کین داری؟

از آن زلف و دهان خوش سلیمانی بکن دعوی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۹

 

تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی

چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی

سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل

ای صبر، همین بودت بازوی توانایی

در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۰

 

مگر، ای باد نوروزی، گذر بر یار من داری

که گویی این نسیم تازه زان گلزار من داری

اگر چه یاد نارد روزی از ما، چون روی آنجا

سری از من به پای آن فرامش کار من داری

مرا از زندگانی توبه شد، ای مرگ، بی رویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۱

 

دلا، آن ترک را دیدی، کنون سامان کجا بینی؟

نمی گفتم درو منگر که خود را مبتلا بینی

به خیل آن سواری لشکر دلهای مشتاقان

فروزان همچو آتشهای لشکر جابه جا بینی

نیارم گفت کش پابوس از من، ای صبا، لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۲

 

عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری

به حق عزتی کاندر دل من دارد آن خواری

جفا پیرایه حسن است، آن کن جان من بر من

که خوبان را نزیبد زیور مهر و وفاداری

به تیغم گر کنی صد شاخ و از بیخم بیندازی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۳

 

گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری

چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری

خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت

کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری

لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۴

 

ز من که عاشق و مستم صلاح کار مجوی

خزانست در چمن عاشقان، بهار مجوی

دلم به صحبت مستان و شاهدان خو کرد

نشان تقوی ازین رند دردخوار مجوی

چو من ز خون دل سوخته سیه رویم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۵

 

ای باد صبح گاهی، خه از کدام سویی؟

وی بوی مهربانی، وه از کدام بویی؟

گر چه غمت به خونم تعویذ می نویسد

تعویذ جانت سازم، ای آیت نکویی

پنهان مشو ز دلها، آتش زن آشکارا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۶

 

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی

که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه

اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۷

 

دلم که لاف زدی از کمال دانایی

نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی

دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست

به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی

در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۸

 

هر بار که تو در دل شب در دلم آیی

خون دلم آید ز دو دیده به روایی

ای جان به تو می دادم و یادم نکنی هیچ

فریاد که جانم به لب آمد ز جدایی

آیی چو خرامان و زنی راه همه خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۹

 

تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری

مرا کش ارز که برای شکار می گذری

ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند

به شوخی تو که ای شرمسار می گذری

هزار دل به دوال عنایت آویزان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۰

 

ما را در آرزویت بگذشت زندگانی

باقیست تا دو سه دم، دریاب گر توانی

چشمت که کشت ما را باشد همین قصاصش

کز دور مردن من بنماییش نهانی

گر این تن چو مویم بوده ست از تو گویی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹۳
۹۴
۹۵
۹۶
۹۷
۱۰۰
sunny dark_mode