تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
تنها منم و آهی، آه از غم تنهایی
شبها منم و اشکی، وز خون همه بالین تر
عشق این هنرم فرمود، ار عیب نفرمایی
گفتی که شکیبا شو تا نوبت وصل آید
تو پیش نظر، وانگه امکان شکیبایی!
صد رنج همی بینم، ای راحت جان، از تو
از دیده توان دیدن چیزی که تو بنمایی
گر راز برون دادم، دانی که ز بی خویشی
دیوانه بود عاشق، خاصه من سودایی
بس در که همی ریزد از چشم تر خسرو
کز دست برون رفتنش سر رشته دانایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج عاشق است. شاعر در ابتدا از صبر و شکیبایی خود سخن میگوید و به سختیهایی که در غیبت معشوق تحمل کرده اشاره میکند. او از تنهایی و غم عشق خود مینالد و شبها را با اشک و اندوه میگذراند. شاعر به یادآوری وعدههای معشوق میپردازد که به صبر و انتظار امیدوارش کرده، اما با وجود این، او still از رنجها و آزردگیهای ناشی از عشق میگوید. در نهایت، شاعر به دیوانگی عاشقانهاش و احساس بیخویشی اشاره میکند و نشان میدهد که همچنان در جستجوی وصل و آشتی با معشوق است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که توان تحمل داشتم، صبور بودم. اما وقتی کار به جانم رسید، از این پس تنها رسوایی برایم باقی است.
هوش مصنوعی: صبر من به پایان رسیده و دیگر نمیتوانم تحمل کنم. ای صبر، این همانی بود که به من قدرت و توانایی میداد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از درد و رنج، دور از تو هستم مانند کسیکه به تنهایی دچار است. تنها من هستم و آهی از دل میکشم، آه که چقدر تنهایی غمانگیز است.
هوش مصنوعی: شبها تنها من هستم و اشکی، و این اشکها از درد عاشقانهای نشأت میگیرد که مانند لکهای خون روی بالش است. اگر عیبی در من میبینی، لطفاً آن را بیان نکن.
هوش مصنوعی: گفتی که صبر کن تا وقتی که زمان وصال فرا برسد، تو در نظر من هستی و بعد از آن، صبر برایت ممکن نخواهد بود!
هوش مصنوعی: ای راحت جان، من صدها درد و رنج را میبینم، اما نمیتوانم از دیدگانم چیزی را که تو نشان میدهی، ببینم.
هوش مصنوعی: اگر راز خود را فاش کنم، میدانی که به خاطر نداشتن خودم، عاشق دیوانهای بودم، بهویژه من که در جستجوی عشق و جنون هستم.
هوش مصنوعی: این بیت به احساس عمیق خسرو اشاره دارد که از چشمانش اشک میریزد. او در حیرت و غم از دست دادن دانایی و فهم خویش است، به طوری که این احساس وقتی به او دست میدهد، همه چیز از دستش رفته است. به نوعی میتوان گفت که او در جستجوی دانایی و فهم عمیقتری است و این جدایی او را به شدت آزرده کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی
صورت نتوان بستن نقشی به دلارائی
با نرگس مخمورت بیمست ز بیماری
با زلف چلیپایت ترسست ز ترسائی
مجنون سر زلفت لیلی به دلاویزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.