تا تو روی چو ماه بنمایی
نتوان دید روی بینایی
نیم بالای تو نباشد سرو
که تو سرو تمام بالایی
به تماشا قدم چه رنجه کنی؟
تو که سر تا قدم تماشایی
گویی از حسرت نبات لبت
شیشه گر گشت چرخ مینایی
روی بنمای تا درو داریم
کز رخ آیینه مصفایی
پیشتر زانکه برد دانی رنگ
نتوانی که روی بنمایی
پیش زلفت فتاده ام شبها
دیو می گیردم ز تنهایی
بسته زلف را بگو، یاری
کای فلان، در کدام سودایی؟
بی تو چون زلف تو پس آمده ام
چه شود، گر به رفق پیش آیی؟
بوسه ای چند بنده خسرو را
بر لب خود برات فرمایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر برهنه کردهام به سودایی
برخاسته دل نه عقل و نه رایی
با چشم پر آب پای در آتش
بر خاک نشسته باد پیمایی
چون گوی بمانده در خم چوگان
[...]
ای آنکه نکرد عقل دانایی
جز خدمت درگهت تمنّایی
وی آنکه ندید ذات پاکت را
گردون هزار دیده همتایی
رای تو چو مهر عالم افروزی
[...]
مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
[...]
ما از غم تو شدیم سودایی
ای دوست چرا دمی نمیآیی
بر ما گذری نمیکنی گه گه
ور میگذری دمی نمیپایی
تا تو نظری به ما و من کردی
[...]
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی
از خلق جهان کناره میگیرد
آن را که تو در کنار میآیی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.