گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا تو روی چو ماه بنمایی

نتوان دید روی بینایی

نیم بالای تو نباشد سرو

که تو سرو تمام بالایی

به تماشا قدم چه رنجه کنی؟

تو که سر تا قدم تماشایی

گویی از حسرت نبات لبت

شیشه گر گشت چرخ مینایی

روی بنمای تا درو داریم

کز رخ آیینه مصفایی

پیشتر زانکه برد دانی رنگ

نتوانی که روی بنمایی

پیش زلفت فتاده ام شبها

دیو می گیردم ز تنهایی

بسته زلف را بگو، یاری

کای فلان، در کدام سودایی؟

بی تو چون زلف تو پس آمده ام

چه شود، گر به رفق پیش آیی؟

بوسه ای چند بنده خسرو را

بر لب خود برات فرمایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

سر برهنه کرده‌ام به سودایی

برخاسته دل نه عقل و نه رایی

با چشم پر آب پای در آتش

بر خاک نشسته باد پیمایی

چون گوی بمانده در خم چوگان

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای آنکه نکرد عقل دانایی

جز خدمت درگهت تمنّایی

وی آنکه ندید ذات پاکت را

گردون هزار دیده همتایی

رای تو چو مهر عالم افروزی

[...]

مولانا

مندیش از آن بت مسیحایی

تا دل نشود سقیم و سودایی

لاحول کن و ره سلامت گیر

مندیش از آن جمال و زیبایی

فرصت ز کجا که تا کنی لاحول

[...]

حکیم نزاری

ما از غم تو شدیم سودایی

ای دوست چرا دمی نمی‌آیی

بر ما گذری نمیکنی گه گه

ور می‌گذری دمی نمی‌پایی

تا تو نظری به ما و من کردی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
رضاقلی خان هدایت

جهان چون تو مرغی ندید و نبیند

که هم فوق بامی و هم در سرایی

از خلق جهان کناره می‌گیرد

آن را که تو در کنار می‌آیی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه