ای شب تیره به گیسوی کسی می مانی
وی مؤذن تو به فریاد رسی می مانی
چه خبر داری از آن قافله، ای مرغ سحر؟
که ز فریاد به نالان جرسی می مانی
گریه می خواست همی آیدم از دیدن تو
زان که، ای سرو، به بالای کسی می مانی
عمرم آن است که در دیده همی آیی، لیک
مردن این است که در دیده بسی می مانی
صد شبم چشم به ره مانده و روزی که رسی
طاقتم نیست، اگر یک نفسی می مانی
آخر، ای دل، چه کنم با تو، به هر جا که روی
عاقبت بسته به دام هوسی می مانی
آه سوزنده چرا دود ز تو برنآرد؟
خسروا، چون تو نزاری، به خسی می مانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.