تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی
چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی
به تیغ بازی مژگان مریز خون مرا
که نیست ریختن خون عاشقان بازی
شب آمدی و نگفتم به کس، ولی چه کنم؟
که بوی زلف به همسایه کرد غمازی
حدیث حسن کسی را به عهد تو نرسد
ترا رسد که، نگارا، به حسن ممتازی
از آن شده ست لگدکوب بلبلان سر سرو
که پیش قامت تو می کند سرافرازی
چو جان به پای تو انداختم، خیال بگفت
که من از آن توام تا تو دل نیندازی
رضا به کشتن خود داد خسروت که ز لب
به زنده کردن او چون مسیح پردازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق خود اشاره میکند و از تأثیرات آن بر عاشقان سخن میگوید. او بیان میکند که نیاز نیست معشوق خود را با دیگران به نمایش بگذارد، زیرا زیباییاش بینظیر و خاص است. شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به معشوق سخن میگوید و ابراز میکند که حتی اگر در دام عشق باشد، دوست دارد که این عشق بیپایان باشد. در پایان، به حالتی اشاره میکند که عاشق برای زنده شدن معشوقش حاضر است جان خود را فدای او کند.
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و ناز و حرکات دلربای خود چنان جذاب هستی که نیازی به رفتارهای دیگر با ما نداری.
هوش مصنوعی: آهسته با مژگان زیبا و نازک خود به من آسیب نرسان، چرا که ریختن خون عاشقان جای بازی و تفریح نیست.
هوش مصنوعی: شب که تو آمدی، من به هیچکس نمیگفتم، اما چه کنم که بوی موهایت به همسایهها خبر داد.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند در زیبایی تو با تو رقابت کند، زیرا تو به قدری زیبا هستی که هیچ داستان یا روایتی نمیتواند به حقیقت زیباییات نزدیک شود.
هوش مصنوعی: بلبلان به قد بلند سروها لگدکوب میشوند، چرا که قامت تو باعث میشود آنها احساس سربلندی کنند.
هوش مصنوعی: وقتی که جانم را فدای تو کردم، خیالم به من گفت که من متعلق به تو هستم تا زمانی که تو دل نازک نکنی.
هوش مصنوعی: خسرو به رضایت خود، جانش را فدای محبوبش کرده است؛ چرا که او میتواند با لبهایش، محبوبش را به حیات دوباره برگرداند، مانند معجزهای که مسیح انجام داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی
به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر
بدان جمال تو را هست جای طنازی
به دست قهر ز لشکر گه جمال همی
[...]
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
[...]
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
[...]
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.