جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱
انماالله اله واحد
و هو الغایب و هو الشاهد
می کند در همه اضداد ظهور
نیست با هیچ یک از اشیا ضد
سر وحدت به بطونش راجع
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲
بینمت ای خرد به کار تو گم
کارگه چرخ و کارگر انجم
جست عالم ز خوابگاه عدم
چون ز امرت رسید بانگ که قم
کی شناسد تو را اسیر جهات
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳
ای نامزد به نام تو درنامه قبول
یا ایها النبی و یا ایها الرسول
باران رحمتی تو که از آسمان جود
بر عاشقان تشنه جگر کرده ای نزول
کی در حریم حرمت جاه و جمال تو
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴
دی گذشتیم برآن دلبرو گفتیم دعا
قال من انتم قلنا فقراء غربا
فقراییم و عجب آنکه نخواهیم ز تو
هیچ حاجت که تویی در دو جهان حاجت ما
غرباییم و نداریم بجز تو وطنی
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵
نَفَحاتُ وَصلکَ اَوقَدَت جَمَرات شَوقکَ فِی الحَشا
ز غمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا
تو چه مظهری که ز جلوهٔ تو صدای صیحهٔ صوفیان
گذرد ز ذروهٔ لامکان، که: خوشا جمال ازل؛ خوشا
همه اهل مسجد و صومعه، پی وردِ صبح و دعای شب
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶
خط دمید از لب نوشین تو شیرین دهنا
خضر خواند انبته الله نباتا حسنا
خامه صنع ثنای تو رقم کرد به حسن
برگل از سبزه نوخیز زهی حسن ثنا
درازل سر دهانت ز ملک خواست حکیم
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷
از لعل تو عمت العطایا
وز زلفت تو دامت البلایا
بی پیروی سگان کویت
صارت خطواتنا خطایا
بی روشنی فروغ رویت
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸
گر نیابم بویی از وصل تو در گلزارها
همچو اشک خود به خون غلطم میان خارها
چون نقاب افکنده دیدت شاهد گل در چمن
کند ناخن ناخن از رشک رخت رخسارها
پیش خورشیدم چو دیواریست حایل هر رقیب
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹
بندم به سینه دمبدم از سیم مژگان تارها
وز دل بر این قانون ز غم بیرون دهم آزارها
تا لعل شکر خای تو شد قیمتی کالای تو
درهر سر از سودای تو شوریست در بازارها
باشدکه یک گلبرگ تر آید چو رویت در نظر
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
چرخ کبود هرشب و رخشان ستارهها
دودیست زآتش من و در وی شرارهها
لاغر تنم ز گریه پر از قطرههای خون
باریک رشتهایست در او لعل پارهها
یکچند در نظاره رویت گذشت و نیست
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
کؤوس الراح دارت خذ ید الساقی و قبلها
که باشد در کف او قوت جانها قوت دلها
ز صد سالک سوی مقصد یکی ره برد و باقی را
شد اندر راه دامنگیر آب و خاک منزلها
به جان اندر خطر در بحر غواصان پی گوهر
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
شراب لعل باشد قوت جانها قوت دلها
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
چو ز اول عشق مشکل بود و آخر هم چرا گویم
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
خوشا مستی که هشیار از حرم خیزد ازآن فارغ
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
رفیقان خاک نجد است این نگه دارید محملها
که آرد عشق یاران گریه بر آثار منزلها
به هر منزل بتان دلگسل بودی نمیدانم
ازین فرخنده منزلها چرا بستند محملها
ز اشک عاشقان بودهست پرگل راهشان اینک
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
قومی به هوای حج در قطع بیابانها
جمعی ز نشاط می در طوف گلستانها
وین طایفه دیگر با داغ غمت فارغ
هم از طرب اینها هم از طلب آنها
تا دل به تو شد بسته وز غیر تو بگسسته
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
مجلس پیر مغان است و پر از باده سبوها
طیب الله بها وقت کرام شربوها
هر طرف باده به کف درد کشانند نشسته
احسن الناس نفوسا و قلوبا و وجوها
عشق بحریست عجب ژرف که از موج پیاپی
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
بساط سبزه فکندند کوه و صحرا را
ز لاله آرزوی جام تازه شد ما را
کجاست ساقی گلرخ که رنگ لاله دهد
به بزم گل ز می لعل جام مینا را
ازان میی که فروغش اگر رسد به سهیل
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
جز شمع کافوری مخوان آن سرو سیم اندام را
کز تن چو پیراهن کشد روشن کند حمام را
گیسوی مشکین بر تنش گویی نهاده باغبان
بهر شکار بلبلان بر خرمن گل دام را
نبود شب مهمانیش حاجت به شمع افروختن
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
ای خط تو کرده رقم از مشک لوح سیم را
سر بر خط تو چون قلم خوبان هفت اقلیم را
تعظیم قبله تا به کی بنمای طاق ابروان
تا سجده طاعت برم آن قبله تعظیم را
امسال اگر در طالعم ننهد منجم وصل تو
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
بنازم آن سوار نازنین را
که برد از کف عنان عقل و دین را
اگر سلطان جمالش را ببیند
کند تسلیم او تاج و نگین را
چو نتوانم که بوسم نعل رخشش
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
بی تو از جان ملالت است مرا
با تو بنگر چه حالت است مرا
بی جمال تو گر به مه نگرم
از خیالت خجالت است مرا
کرده ام در صف سگانت جای
[...]