گنجور

 
جامی

بینمت ای خرد به کار تو گم

کارگه چرخ و کارگر انجم

جست عالم ز خوابگاه عدم

چون ز امرت رسید بانگ که قم

کی شناسد تو را اسیر جهات

چه خبر پشه را ز خارج خم

بی تو دهقان چه سان برون آرد

گندم از خوشه خوشه از گندم

در جودت پی دوام آن کس

که زد آمد خطاب او دم دم

هستی غیر تو به فکرت عقل

دیده احول است و نقش دوم

شکل پروین و صورت مه نو

چیست ظاهر شده بر این طارم

دارد از زخم توسن قهرت

هم ز دندان نشان و هم از سم

خالی از لطفت امتداد حیات

زهرناک افعی است سرتا دم

جان جامی فدای مردانی

کز ملکشان گزیدی و مردم

زنده جاودان شدند همه

حیث ماتوا بحب مولاهم