جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۳۲ - حضرت خواجه بزرگ بهاء الحق و الدین المعروف به نقشبند قدس سره می فرمودند که دوام مراقبه نادر است و از این طایفه اندکی کسب آن کرده اند و ما به طریق حصول آن را یافته ایم که مخالف نفس است
خواجه نقشبند بند گشای
نقش غیر از دل مرید زدای
گفت راهی که حق شناس سپرد
پی به مقصود خویش ازان ره برد
دولت ورزش مراقبه بود
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵۱ - سؤال دیگر
گفت شاها چو فعل و نیت من
هست بر وفق قابلیت من
قابلیت به جعل جاعل نیست
فعل و فاعل خلاف قابل نیست
هر چه قابل به حسن استعداد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۷۸ - اشارت به تقسیم علم به علمی که مضاف به مرتبه جمع است و به علمی که مضاف به مرتبه فرق است و علی هذاالقیاس سائرالصفات
علم حق است کامده ست پدید
لیکن اندر مراتب تقیید
علم یاد آرد استناد به حق
چون بود حق ز قیدها مطلق
یا بود مستند به حق زان رو
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۹۰ - اشارة حرفیة الی الالف
«الف » اسم پیشتر از «با»
بود بسیار ظاهر و پیدا
«بی » چو آمد پدید الف در بسم
مختفی گشت همچو جان در جسم
بود پیش از وجود خلق جهان
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » اعتقادنامه » بخش ۲۴ - اشارت به نفختین
چون شود نوبت جهان آخر
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۸ - شیخ شمس الدین تبریزی شیخ اوحدالدین کرمانی را قدس الله سرهما دید که در هنگامه های دمشق می گردید از وی پرسید که در چه کاری گفت آفتاب را در طشت آب می بینم گفت اگر بر قفا دمل نداری چرا بر آسمانش نمی بینی
شمس تبریز دید کاوحد دین
کرده نظاره بتان آیین
در دمشق از هوای غمزه زنان
گرد هنگامه هاست طوف کنان
سر بدو برده آشکار و نهفت
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۲ - حکایت بر سبیل تمثیل
یک منک گوشت داد خواجه به زن
کش بپز زود بهر طعمه من
گوشت را زن کباب کرد و بخورد
خواجه چون گشت خواست عذر آورد
که هنوز آن ز دیگ بیرون بود
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۸ - حکایت پیر همدانی که از پسر پرسید که هرگز ریش گاو بوده ای و سؤال پسر که ریش گاو کیست و جواب دادن پدر که آن کس که بامداد از خانه بدر آید گوید امروز گنجی یابم، پسر گفت ای پدر تا من بوده ام ریش گاو بوده ام
با پسر گفت پیری از همدان
کای در اطوار کار خود همه دان
خویش را عمری آزمودستی
هیچگه ریش گاو بودستی
گفت با وی پسر که ای بابا
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۷۷ - اعتذار کردن از اقتصار این دفتر از سلسلة الذهب بر همین مقدار
بود در دل چنان که این دفتر
نبود از نصف اولین کمتر
لیک خامه ز جنبش پیوست
چون بدینجا رسید سر بشکست
چرخ اگر باز بگذرد ز ستیز
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۲ - رسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم به گروهی و از ایشان پرسیدن که در چه کارید و جواب گفتن ایشان
در رهی می گذشت پیغمبر
با گروهی ز دوستان همبر
دید قومی گرفته تیشه به دست
گرد سنگی بزرگ کرده نشست
گفت کین دست و پا خراشیدن
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۹ - قصه حاتم و آن بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن
حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا
اوفتادش گذر به قافله ای
دید اسیری به پای سلسله ای
پیش آمد اسیر بهر گشاد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۲ - حکایت آن اعرابی که بر فرزندان خود نام سباع درنده نهاده بود و بر خدمتگاران نام بهایم چرنده
آن مسافر بهر دولت یابیی
ماند شب در خانه اعرابیی
جمله فرزندانش از خرد و بزرگ
یافت همنام ددان چون شیر و گرگ
هر که بود از خادمانش یکسره
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۰ - جواب گفتن سلامان پادشاه را
چون سلامان آن نصیحت گوش کرد
بحر طبع او ز گوهر جوش کرد
گفت شاها بنده رای توام
خاک پای تخت فرسای توام
هر چه فرمودی به جان کردم قبول
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۵ - در بیان چهار خصلت که از شرایط سلطنت است
هست شرط پادشاهی چار چیز
حکمت و عفت شجاعت جود نیز
نیست حکمت کز پی نفس لئیم
سخره حکم زنی گردد کریم
نیست از عفت که مرد هوشمند
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
احن شوقا الی دیار لقیت فیها جمال سلمی
که می رساند ازان نواحی نوید لطفی به جانب ما
به وادی غم منم فتاده زمام فکرت ز دست داده
نه بخت یاور نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا
زهی جمال تو قبله جان حریم کوی تو کعبه دل
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
جدایی می کند بنیاد ما را
خدا بستاند از وی داد ما را
مقام ماه ما عالی ست ای هجر
بلند آهنگ کن فریاد ما را
به ما جز عشق آن بدخو نیاموخت
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
روحی فداک ای صنم ابطحی لقب
آشوب ترک و شور عجم فتنه عرب
کس نیست در جهان که ز حسنت عجب نماند
ای در کمال حسن عجب تر ز هر عجب
هر کس نیافت جرعه ای از جام وصل تو
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
وادی عشق که جز تشنه در او نایاب است
ریگش از خون دل تشنه لبان سیراب است
خواب مرگ است در آن وادی و بیدار دلی
شده در سایه هر خاربنش در خواب است
سربنه یا سر خود گیر که این وادی را
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است
مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است
چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ
ای پندگو برو که نه جای نصیحت است
جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
صبح دولت را فروغ از آفتاب روی توست
قبله رندان مقبل گوشه ابروی توست
دمبدم عرضه مده خوبان شهر آشوب را
کز همه عالم همین میل دل من سوی توست
روی نیکو از من بد روز پوشیدی ولی
[...]