گنجور

 
جامی

در رهی می گذشت پیغمبر

با گروهی ز دوستان همبر

دید قومی گرفته تیشه به دست

گرد سنگی بزرگ کرده نشست

گفت کین دست و پا خراشیدن

چیست وین سنگ را تراشیدن

قوم گفتند ما جوانانیم

زورمندان و پهلوانانیم

چون به زور آوری کنیم آهنگ

هست میزان زور ما این سنگ

گفت گویم که پهلوانی چیست

مرد دعوی پهلوانی کیست

پهلوان آن بود که گاه نبرد

خشم را زیر پا تواند کرد

خشم اگر کوه سهمگین باشد

پیش او پشت بر زمین باشد