گنجور

 
جامی

با پسر گفت پیری از همدان

کای در اطوار کار خود همه دان

خویش را عمری آزمودستی

هیچگه ریش گاو بودستی

گفت با وی پسر که ای بابا

که بود ریش گاو گو با ما

گفت آن کس که بامداد پگاه

می نهد پا ز کنج خانه به راه

در دلش این هوس که بی رنجی

یابم امروز رایگان گنجی

چون به اینجا رساند پیر سخن

پسرش گفت در جواب که من

بوده ام ریش گاو تا هستم

ریش گاویست کار پیوستم

نیست جز ریش گاویم کاری

نیست از ریش گاویم عاری