گنجور

 
جامی

گفت شاها چو فعل و نیت من

هست بر وفق قابلیت من

قابلیت به جعل جاعل نیست

فعل و فاعل خلاف قابل نیست

هر چه قابل به حسن استعداد

خواست فاعل به غیر آنش نداد

چون شناسا شدم بدین معنی

دستم از کار داشتن اولی

آنچه در من سرشته شد ز ازل

چون نیاید جز آن به فعل و عمل

جنبش و فعل من چه کار آید

کوشش و سعی من چه افزاید

تا به کی روزگار فرسودن

خواهم از کار و بار آسودن

چون ندانم که پی به گنج برم

بی طلب در طلب چه رنج برم