گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد

هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد

وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند

وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد

چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

آن را که چو تو نگار باشد

با خویشتنش چه کار باشد؟

ناخوش نبود کسی که او را

یاری چو تو در کنار باشد

ناخوش چو منی بود که پیوست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد

تا روی تو نبینم جان سوگوار باشد

تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام

تا بوی تو نیابد دل بی‌قرار باشد

جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

دیدهٔ بختم، دریغا کور شد

دل نمرده، زنده اندر گور شد

دست گیر ای دوست این بخت مرا

تا نبیند دشمنم کو کور شد

بارگاه دل، که بودی جای تو

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه

تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد

تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟

ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟

روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته گشت ؟

گر نبیند بلبل شوریده، گلزاری چه شد؟

چشم او با جان من گر گفته رازی، گو، بگوی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

بس دل که به کوی غم او شاد فروشد

بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد

در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد

کین شور و شغب از سر بازار برآمد

با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد

خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد

به لطف، کار دل مستمند خسته بساز

که خستگان را لطف تو در کار، ساز آمد

چه باشد ار بنوازی نیازمندی را؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

بیا، که بی‌رخ زیبات دل به جان آمد

بیا، که بی‌تو همه سود من زیان آمد

بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت

بیا، که بی‌تو دلم جمله در میان آمد

بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد

بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد

بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز

به جای خرقه دل و دیده در میان آمد

به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

آشکارا نهان کنم تا چند؟

دوست می‌دارمت به بانگ بلند

دلم از جان نخست دست بشست

بعد از آن دیده بر رخت افکند

عاشقان تو نیک معذورند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند

وآن را که عنایت تو ره داد

جز بر در تو رهی نداند

وآن را که قبول عشقت افتاد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

این درد مرا دوا که داند؟

وین نامهٔ اندهم که خواند؟

جز لطف توام که دست گیرد؟

جز رحمت تو که‌ام رهاند؟

بنمای رخت به دردمندی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

در من نگرد یار دگربار؟ که داند؟

زین پس دهدم بر در خود بار؟ که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار؟ که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند

می‌نوش، که از می گره کار گشادند

در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین

در کعبه مرو، چون در خمار گشادند

از خود بدرآ، در رخ خوبان نظری کن

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم مست ساقی وام کردند

چو باخود یافتند اهل طرب را

شراب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

اگر شکسته دلانت هزار جان دارند

به خدمت تو کمر بسته بر میان دارند

شدند حلقه به گوش تو را چو حلقه به گوش

چه خوش دلند که مثل تو دلستان دارند

کسان که وصل تو یک دم به نقد یافته‌اند

[...]

عراقی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۵
sunny dark_mode