بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
دمی برای دل ما درون توان آمد
بیا، که غیر تو در چشم من نیامد هیچ
جز آب دیده که بر چشم من روان آمد
نگر هر آنچه که بر هیچکس نیامده بود
برین شکسته دلم از غم تو آن آمد
دل شکستهام آن لحظه دل ز جان برداشت
که رسم جور و جفای تو در جهان آمد
ز جور یار چه نالم؟ که طالع دل من
چنان که بخت عراقی است همچنان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلتنگی و longing (آرزو) برای محبوب است. گوینده از زیبایی و حضور محبوب صحبت میکند و به وضوح نشان میدهد که زندگی بدون او بیمعنا و پر از درد است. او به تنگی و تاریکی دلش اشاره میکند و از محبوب میخواهد که برای لحظهای هم که شده برگردد تا دلش از این غم رها شود. در نهایت، او به این موضوع میپردازد که درد و رنجی که از جدایی و جفای محبوب تحمل کرده، بینظیر است و به نوعی سرنوشت تلخی را تجربه کرده است.
هوش مصنوعی: بیا که بدون روی زیبا و دلانگیزت، دلم به شدت شادابیاش را از دست داده است. بیا که نبود تو برای من جز ضرر و زیان هیچ چیز دیگری نمیآورد.
هوش مصنوعی: بیا که برای تو زندگیام را از دست دادهام، بیا که بیتو دلام در سختی و پریشانی قرار دارد.
هوش مصنوعی: بیا که هرچند فضای دل کوچک و خفاست، اما لحظهای میتوانیم در آن به آرامش برسیم.
هوش مصنوعی: بیا که به جز تو هیچ چیزی در چشم من دیده نشد، جز اشکی که بر گونهام جاری شد.
هوش مصنوعی: به هر چیزی که هیچکس قبل از این تجربه نکرده بود، من از درد و اندوه عشق تو به چنین حالتی رسیدم.
هوش مصنوعی: دل من در آن لحظه که با ظلم و ستمهای تو مواجه شدم، زخم خورد و شکسته شد.
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم محبوب چه شکوهای بکنم؟ زیرا سرنوشت دل من مانند بخت عراقی همچنان رقم خورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
[...]
فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
[...]
به دل رسید بشارت که دلستان آمد
چو مه به منزل و چون گل به بوستان آمد
فراز خنگ فلک آفتاب قلعه نشین
کشید تیغ و بر آفاق کامران آمد
همین که دیدمش از دور، همچو جان عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.