گنجور

 
عراقی

در من نگرد یار دگربار؟ که داند؟

زین پس دهدم بر در خود بار؟ که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار؟ که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست

خشنود شود از من غمخوار؟ که داند؟

بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش

آید به عیادت بر بیمار؟ که داند؟

ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟

باشد که شود دوست دگربار؟ که داند؟

در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده

باشد که ببینی رخ دلدار! که داند؟

روشن شود این تیره شب بخت عراقی

از صبح رخ یار وفادار، که داند؟