گنجور

 
عراقی

دیدهٔ بختم، دریغا کور شد

دل نمرده، زنده اندر گور شد

دست گیر ای دوست این بخت مرا

تا نبیند دشمنم کو کور شد

بارگاه دل، که بودی جای تو

بنگر اکنون جای مار و مور شد

بی‌لب شیرینت عمرم تلخ گشت

شوربختی بین که: عیشم شور شد

دل قوی بودم به امید تو، لیک

دل ندادی، خسته زان بی‌نور شد

شور عشقت تا فتاد اندر جهان

چون دل من عالمی پر شور شد

عارت آمد از عراقی، لاجرم

بی‌تو، مسکین، بی‌نوا و عور شد