گنجور

 
عراقی

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد

تا روی تو نبینم جان سوگوار باشد

تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام

تا بوی تو نیابد دل بی‌قرار باشد

جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب

تا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟

آن را مخواه بی‌دل کو بی‌تو جان نخواهد

آن را مدار دشمن کت دوستدار باشد

درمان اگر نداری، باری به درد یاد آر

کز دوست هرچه آید آن یادگار باشد

با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان

با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد

خواهی بساز کارم، خواهی بسوز جانم

با کار پادشاهان ما را چه کار باشد؟

از انتظار وصلت آمد به جان عراقی

تا کی غریب و خسته در انتظار باشد؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش کیوان عاروان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

ساقی بیا که امشب ساقی به کار باشد

زان ده مرا که رنگش چون جلنار باشد

می ده چهار ساغر، تا خوشگوار باشد

زیرا که طبع مردم را بر چهار باشد

همطبع را نبیدش فرزانه‌وار باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه