ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد
بدید تا نظر از دور ناردان لبت
بسا که چشم مرا آب در دهان آمد
نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم
از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد
ز روشنایی روی تو در شب تاریک
نمیتوان به سر کوی تو نهان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از اشتیاق و عشق به معشوقهاش سخن میگوید. او بیان میکند که دلش به خاطر عشق بر آتش است و نمیتواند با غم او کنار بیاید. او منتظر است تا بین آنها اتفاقی بیفتد و با اشاره به لب معشوق، احساساتش را توصیف میکند. شاعر میگوید که تنها زیبایی محبوبش را در این جهان میبیند و نور چهرهاش در تاریکیها برایش امیدبخش است. عشق و دلتنگی او به حدی عمیق است که هیچچیز دیگری برایش مهم نیست.
هوش مصنوعی: از عشق و شوق تو، عزیزم، دلم به شدت دلتنگ شده است. بیایید، زیرا تحمل غم و درد دوری شما برایم امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: بیا به نزد من، چون هنوز داستان عشق و محبت با لبهای تو آغاز نشده است. دل و چشم من به جای پوشش و پوشیدگی باز است و بیپرده میخواهد محبت را ببیند.
هوش مصنوعی: در نگاه خیالانگیز تو گفتم که عشق من به مرز جان میرسد، و لب تو پاسخ داد که حالا دل تو به حقیقت به جان رسیده است.
هوش مصنوعی: به تماشای لبهای تو نشستم و دیدم که چه زیبایی دارد. اینقدر جذاب بود که باعث شد در چشمانم آب بیفتد و گویی به من چشمی از اشتیاق داده است.
هوش مصنوعی: از زمانی که به دنیا آمدهام، جز چهرهی تو هیچ چیز دیگر در ذهنم نیامده است.
هوش مصنوعی: از نور چهرهات در شبهای تاریک نمیتوان به آرامی و پنهانی به کوچهات نزدیک شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
[...]
به دل رسید بشارت که دلستان آمد
چو مه به منزل و چون گل به بوستان آمد
فراز خنگ فلک آفتاب قلعه نشین
کشید تیغ و بر آفاق کامران آمد
همین که دیدمش از دور، همچو جان عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.