همچو آن دلدار دلداری کجاست

همچو آن غمخوار غمخواری کجاست

ما همه مست از شراب بیخودی

بر بساط عشق هوشیاری کجاست

عالمی غرقند در دریای ما

[...]

روزگاری صرف شد در کلبه احزان عبث

بی وصال دوست عمری رفت تا پایان عبث

اینهمه زاری و افغان بهر دیدار گلست

کی بود مرغ سحر را زاری و افغان عبث

جیب جان از خار هجران تا نگردد چاکچاک

[...]

سرپا برهنگان که دم از کبریا زنند

مردانه پای بر سر کبر و ریا زنند

مستان که میکشند سبوی بساط عیش

ساغر کشان شیشه غم را صلا زنند

گر بینواست دل زنوا مطربان عشق

[...]

دوشم بخواب ساغر دولت بدست بود

بر صدر بارگاه جلالت نشست بود

زنجیر عدل و حلقه حبل المتین داد

بر در ز روی رفعتشان چفت و بست بود

بالا گرفت کرسی جا هم چنانکه عرش

[...]

ساقی ز روی دختر رز پرده باز کرد

آهنگ عیش با صنم پرده باز کرد

مینای حسن پر بودش از شراب ناز

چندان که می به ساغر اهل نیاز کرد

مطرب به دل‌نوازی عشاق بی‌نوا

[...]

ابرویش از بام دل سرمیزند

یا هلالی حلقه بر در میزند

هر شبم دل در خم گیسوی او

تا سحر پهلو بعنبر میزند

تشنه کامان زلال خویش را

[...]

کرده شهنشاه عشق درحرم دل ظهور

قد ز میان برفراشت رایت الله نور

موسی جان میشتافت در طلب جذوه

کرد تجلی ز غیب بارقه نخل طور

شرح بیان قاصر است در صفت اشتیاق

[...]

کسی جز چشم بینای قلندر

ندیده روی زیبای قلندر

خم گردون که در جوش است دایم

بود در وی ز مینای قلندر

فروزان شمع ماه و مشعل مهر

[...]

چرا باشم دلا ناکام امروز

که مهرم رخ نمود از بام امروز

فشاندم بس ز دیده دانه اشک

همائی آمدم در دام امروز

دلم آرام از آن دارد که دارد

[...]

بیا و جام زرینی بکن نوش

ز دست ساقی سیمین بناگوش

برآرد دم چو منصور از انالحق

از این باده کند هر کس دمی نوش

بتی دارم که در جولانگه ناز

[...]

ما محو تجلی الهیم

آسوده ز حب مال و جاهیم

محرم بطواف کعبه دل

محرم بحریم لا الهیم

عریان بلباس خود پرستی

[...]

باز آمدم موسی صفت ظاهر ید بیضا کنم

فرعون و قومش سربسر مستغرق دریا کنم

باز آمدم همچون خلیل از معجزات دمبدم

نمرودی و نمرود را معدوم و ناپیدا کنم

باز آمدم عیسی صفت گردن زنم دجال را

[...]

ای جان و ای جانان من هذا جنون العاشقین

ای وصل و ای هجران من هذا جنون العاشقین

راه مرا پایان تو ئی درد مرا درمان توئی

جان مرا جانان توئی هذا جنون العاشقین

دیوانه رویت منم آشفته مویت منم

[...]

برخیز و بیا ساقی بگشا در میخانه

بنشین و بدور افکن آنساغر مستانه

تا یکسر مو باقیست از هستی تن مارا

زنهار مکن تأخیر در گردش پیمانه

از ذوق مدام ما زاهد چه خبر دارد

[...]

صبح عید است ساقیا جامی

عیدی عاشقان کن انعامی

همه لب تشنه ایم بر جامت

ترکن از جاممان لب و کامی

از لب و چشم خود نوازش کن

[...]

ای بجامت همان که میدانی

ای بکامت همانکه میدانی

ای سکه حسن و دلبری در دهر

زد بنامت همانکه میدانی

مبتلا بهر دانه خالی

[...]

بلبل که ز عشق گل نالد به گلستان‌ها

شب تا سحر ار نبود از زاریم افغان‌ها

تنها نه همین بلبل نالا بود از دردت

کز دست غمت گل را چاکست گریبان‌ها

با هیچ مسلمانی نگذاشته ایمانی

[...]

مرا در خلوت دل خانه هست

درآن خانه بت جانانه هست

قدم ننهاده هیچ از خانه بیرون

وزآن شوری بهر کاشانه هست

فسونی از لبش نشنیده گوشی

[...]

ساقیا جرعه شراب کجاست

مطربا نغمه رباب کجاست

نغمه کآردم ز مستی باز

جرعه کان کند خراب کجاست

شیشه جام خالی از می چند

[...]

لعل تو که معدن حیاتست

از حسرت آن حیات ماتست

هر جلوه ز روی بی نظیرت

منظور جمیع ممکناتست

قائم بوجودت ار نباشد

[...]