گنجور

 
نورعلیشاه

کرده شهنشاه عشق درحرم دل ظهور

قد ز میان برفراشت رایت الله نور

موسی جان میشتافت در طلب جذوه

کرد تجلی ز غیب بارقه نخل طور

شرح بیان قاصر است در صفت اشتیاق

انک انت الخبیر تعلم ما فی الصدور

ای ز تو مشتاق را وی ز تو عشاق را

دیده بساط نشاط سینه سرای سرور

ای بشؤن صفات وی ز تقاضای ذات

با همه نزدیک تو در همه پیوسته دور

حسن تو در هر زمان جلوه دیگر کند

افکند اندر جهان فتنه و غوغا و شور

هرکه درآنراه شد با قدم نیستی

هستی جاوید یافت از تو ببزم حضور

وآنکه جمال تو دید جام وصالت کشید

باده جنت نخواست از کف غلمان و حور

نور علی راهبر تا نشود در نظر

زین ره خوف و خطر کس ننماید عبور