گنجور

 
نورعلیشاه

روزگاری صرف شد در کلبه احزان عبث

بی وصال دوست عمری رفت تا پایان عبث

اینهمه زاری و افغان بهر دیدار گلست

کی بود مرغ سحر را زاری و افغان عبث

جیب جان از خار هجران تا نگردد چاکچاک

پرگل از گلزار وصلش کی شود دامان عبث

تا نسازد شانه زیر چوب دربانان سپر

ره نیابد هر گدائی بر در سلطان عبث

حاجب و دربان برآندر گه اگر چه باب نیست

شاه ما را نیست بردر حاجب و دربان عبث

شیوه تسلیم و رسم بندگی سازد بیان

کی قلم سر میگذارد بر خط فرمان عبث

اینهمه رایات علم از بهر ما افراشتند

نیست بالله این همه آیات در قرآن عبث

بحر معنی تا نگردد موجزن در هر کنار

جای دادن لفظ را باشد میان جان عبث

سینه چون آئینه تا بر خود نگردد صیقلی

کی درآن نور علی گردد دلا تابان عبث