گنجور

 
نورعلیشاه

ما محو تجلی الهیم

آسوده ز حب مال و جاهیم

محرم بطواف کعبه دل

محرم بحریم لا الهیم

عریان بلباس خود پرستی

وارسته ز جبه و کلاهیم

نی در پی مال و ملک دنیا

نه در غم لشگر و سپاهیم

همواره بمسند قناعت

در کشور فقر پادشاهیم

صباح ببحر همچو ماهی

سیاح بر آسمان چو ماهیم

گریان بسحر چو شمع و خندان

چون گل زنسیم صبحگاهیم

داریم امید عفو هر چند

مستغرق لجه گناهیم

چون نور علی مسافران را

بردرگه دوست خضر راهیم

 
 
 
مولانا

ما شاخ گلیم نی گیاهیم

ما شیوه تر و تازه خواهیم

اشکوفه باغ آسمانیم

نقل و می مجلس الهیم

ما جوی نه‌ایم بلک آبیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه