گنجور

 
نورعلیشاه

کسی جز چشم بینای قلندر

ندیده روی زیبای قلندر

خم گردون که در جوش است دایم

بود در وی ز مینای قلندر

فروزان شمع ماه و مشعل مهر

شده از پرتو رای قلندر

نباشد خالی از وی گرچه جائی

ندیده هیچکس جای قلندر

دو عالم را بیکدم در رباید

بجوش آید چو دریای قلندر

شهان ملک را بر سر در تاج

بود خاک کف پای قلندر

نگشته چون الف فرد و جریده

کجا بینی تو بالای قلندر

دلم کآئینه گیتی نما شد

زده جامی ز صهبای قلندر

بجز نور علی آن رند قلاش

کرا دل گشته مأوای قلندر