گنجور

 
نورعلیشاه

مرا در خلوت دل خانه هست

درآن خانه بت جانانه هست

قدم ننهاده هیچ از خانه بیرون

وزآن شوری بهر کاشانه هست

فسونی از لبش نشنیده گوشی

وزآن بر هر لبی افسانه هست

بجان آتش نشان در هر در و بام

ز شمع عارضش پروانه هست

بهر دل در هوای گنج مهرش

چو کنج بیکسان ویرانه هست

نپندارم چو چشم فتنه جویش

بعالم نرگس مستانه هست

چو لعل روح بخش راح پیماش

نه روح و راحی و پیمانه هست

کند تا صید دل ها هر کناری

ز خطش دام و خالش دانه هست

بزنجیر سر زلفش گرفتار

چونور از هر طرف دیوانه هست