گنجور

 
نورعلیشاه

بیا و جام زرینی بکن نوش

ز دست ساقی سیمین بناگوش

برآرد دم چو منصور از انالحق

از این باده کند هر کس دمی نوش

بتی دارم که در جولانگه ناز

برد از کف عنان طاقت و هوش

مرا هر دم چو موج باده در جام

تجلی رخش در دل زند جوش

دلم تا جلوه گاه صورت اوست

بود باشاهد معنی هم آغوش

گرت باید عیان اسرار پنهان

ز روی جام جم بردار سرپوش

دلا تا میتوان با بربط و نی

برغم زاهدان برمیکنی گوش

سحر از هاتف غیبم سروشی

بگوش آمد سوی میخانه ام دوش

که چون نور علی بر مسند جم

بیا جام جهان بینی بکن نوش