فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
برقیم ولی رنجه نسازیم گیا را
همت بگماریم که سوزیم صبا را
شمعیم و تهیدستی ما بین که درین بزم
سامان فروغی نبود شعله ما را
در کعبه و بتخانه ره قرب نیابند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
گرفت گریه ما کوه و دشت و صحرا را
دگر ز دیده به دل سر دهیم دریا را
تو چون به چشم سیه مست بادهپیمایی
می کرشمه یوسف کشد زلیخا را
ز جوش گریه تلخم نه دیده ماند و نه دل
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
برخیز و گوی جلوه مالک رقاب را
تا همچو ماه اسیر کند آفتاب را
آن چشم مست ساقی آشفتگان بس است
در شیشه ریز از قدح امشب شراب را
کو سنگ بیمروت هجران که بشکند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
خدایا روزی این خودپرستان ساز جنت را
که دوزخ جنت است آتشپرستان محبت را
ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد
به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را
دل و چشم من و سودای وصل او معاذالله
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
چو آفتاب کند تاب شرم ماه ترا
به موج فتنه درآرد خط سیاه ترا
به چشم زخم بگریند کشتگان که مباد
ز دیده اشک برد لذت نگاه ترا
چه گلشنی تو که مشاطگان کشور حسن
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
سرمه کوری کشیدم دیده تحقیق را
تا نبینم در لباس صدق هر زندیق را
عاقبت از راه گمراهی برد سوی خودم
آن که نپسندید بر من منت توفیق را
تشنهتر گشتم ز خون دل همانا شوق دوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
آن قطرهام که بحر به دور افکند مرا
ظلمت ز ننگ بر در نور افکند مرا
من خانهزاد دیده دردم چو طفل اشک
گرداب غم به موج سرور افکند مرا
بر عشق مهربان شده ترسم که عاقبت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
باز عشق آمد که آراید گلستان مرا
سازد از خون جگر شاداب بستان مرا
باز عشق آمد که از فیض نشاط گریهای
چون کنار گل کند پرخنده دامان مرا
باز عشق آمد که دربستان کفر زلف دوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
جنونی کو که سرگردان کنم در دیده طوفان را
ز برق کبریای اشک سوزم طور مژگان را
گرفتم سرمه از خاک ره نازی که میبینم
عیان در گردن بیداد او خون شهیدان را
پرستار سر زلفی شدم وز شرم میسوزم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
بردیم باز بر سر نظاره دیده را
کردیم رام دیده نگاه رمیده را
بردیم نام دلبر و کردیم بیقرار
این خون آرمیده عمری طپیده را
سیلاب غصهام ز درون جوش میزند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
به صبوری بفریبم دل شیدایی را
در جگر بند کنم ناله صحرایی را
دم ز انکار محبت زدم و بد کردم
نه که این باد بریزد گل رسوایی را
باغبان خواست که حیران گل و خار شویم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
هنوز شعلهفشانست آه حسرت ما
هنوز غرقه به خونست چشم عشرت ما
به دور حسن تو چندان مریض دارد عشق
که مرگ را نشود فرصت عیادت ما
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
عشق کرم آموز درآمد ز در ما
صد قافله غم ریخت ز دل بر جگر ما
کاهل نظری بین که به صد جذب تجلی
هرگز نرسد تا سر مژگان نظر ما
ما ناله فروشان جرس محمل دردیم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
پامال ترکتاز خزان شد بهار ما
ای تیره روز ما و سیه روزگار ما
از تیرهروزگاری ما ره نمیبرد
دست سحر به دامن شبهای تار ما
بر خلق عید خویش مبارک که دهر خواند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
شبی که هجر بپرداخت از تو منزل ما
کدام غم که نزد حلقه بر در دل ما
شهید خنجر شوقیم وتا ابد شاید
که چشم ما نکند خیرباد قاتل ما
اسیر بادیه حیرتیم و میآید
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
آشفتهتر از ماست بسی انجمن ما
بی نور بود شمع طرب در لگن ما
بر ناصیه غنچه ما نقش طرب نیست
شرمنده برون رفته نسیم از چمن ما
بتخانه عشقیم به طوف در ما آی
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
چون شعله پرتب است درون و برون ما
تبخاله میزند لب خنجر ز خون ما
بر سر زند وفا و کند بر زمانه ناز
هر لالهای که بشکفد از بیستون ما
کو گریهای که خنده شادی چمن چمن
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
باز دل در موج تبخال از تب حرمان کیست
لخت لختش در خروش از شعله هجران کیست
جان ما خود بال افشان از پی محمل برفت
یارب این مسکین که میسوزد فراقش جان کیست
سرگران گر بر مزار کشتگان بگذشت دوست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
باز دل بر در غم طرح محبت انداخت
بر سر شعله چو خس رخت اقامت انداخت
ای سگ دوست به جانت که چو غم جانم خورد
استخوانم را در دوزخ حسرت انداخت
ریسمان نفسم را غم ایام گسیخت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
عندلیب عشق را جز نالههای زار نیست
زین گلستانش نصیبی غیر نوک خار نیست
ما تباهی ماندگان موجخیز حیرتیم
کشتی ما شوربختان را به ساحل کار نیست
سالها عشق درین مرحله مبهوتم داشت
[...]