گرفت گریه ما کوه و دشت و صحرا را
دگر ز دیده به دل سر دهیم دریا را
تو چون به چشم سیه مست بادهپیمایی
می کرشمه یوسف کشد زلیخا را
ز جوش گریه تلخم نه دیده ماند و نه دل
چه باده بود که بگداخت چشم مینا را
به چین ابروی ناصح ز گریه بس نکنیم
کسی نبسته به زنجیر موج دریا را
گذشت عمر و ندیدم فروغ صبحدمی
به خاک برد شبم آرزوی فردا را
ز آه گرم فصیحی حذر کنید که دوش
چو داغ لاله در آتش نشاند فردا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر نشاندهندهی احساساتی عمیق از اندوه و گریه است. شاعر به توصیف گریهای میپردازد که بر کوهها و دشتها اثر گذاشته و از عمق دل رنجها و حسرتها سخن میگوید. وی به یاد معشوق میافتد و از شراب و عشق سخن میگوید که میتواند در دل غمها همآوایی ایجاد کند. همچنین به دریای اشک و دردهایش اشاره میکند و اینکه جوانیاش گذشته و آرزوهایش برآورده نشدهاند. در پایان، شاعر هشدار میدهد که برای عرض حال و بیان دردها باید هشیار بود، زیرا ممکن است درد و غم به شکل آتشین وجود را بسوزاند.
هوش مصنوعی: گریه ما آنقدر شدید است که کوهها و دشتها و بیابانها را تحت تأثیر قرار میدهد، و ما باید از طریق دل خود، دریا را برای دیگران نشان دهیم.
هوش مصنوعی: وقتی تو با چشمان سیاه و جذابت شراب مینوشی، زلیخا را به یاد یوسف میاندازی و او را میفریبی.
هوش مصنوعی: از شدت گریهی تلخ من نه چشمی باقی ماند و نه دلی توانست تحمل کند. چه شرابی بود که چشم معشوق را به این حال درآورد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته میپردازد که نیاز نیست از ناصح و نصیحتکننده، به خاطر بیفایده بودن زاری کنیم. هیچکس نمیتواند در برابر قدرت سرکش دریا و امواج آن، کنترل یا تسلطی داشته باشد. به نوعی، این اشعار بر بیفایده بودن تلاش برای جلوگیری از مشکلات و ناملایمات تأکید دارند.
هوش مصنوعی: عمر از دست رفت و من هنوز روشنایی صبحی را ندیدم؛ گویی شب تمام آرزوهای آیندهام را به خاک سپرده است.
هوش مصنوعی: از نالههای عمیق و گویا باید دوری کرد، زیرا دیروز درد عاشقانهای مانند اشک لاله بر سینهای داغ گذاشت که فردا را سوزانید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.