گنجور

 
فصیحی هروی

بردیم باز بر سر نظاره دیده را

کردیم رام دیده نگاه رمیده را

بردیم نام دلبر و کردیم بی‌قرار

این خون آرمیده عمری طپیده را

سیلاب غصه‌ام ز درون جوش می‌زند

من گل کنم ز ساده‌دلی بام دیده را

جز داغ لاله هیچ گیا دلپذیر نیست

آهوی در دیار محبت چریده را

پیش از دعای زلف تو هر شب جنون ما

نفرین کند رفوگر جیب دریده را

بیمار شو مسیح که در بیع‌گاه ناز

رد می‌کنند جان به لب نارسیده را

در جام ما بریز فصیحی که سوختیم

آن گریه‌های از دل دوزخ چکیده را