گنجور

 
فصیحی هروی

چون شعله پرتب است درون و برون ما

تبخاله می‌زند لب خنجر ز خون ما

بر سر زند وفا و کند بر زمانه ناز

هر لاله‌ای که بشکفد از بیستون ما

کو گریه‌ای که خنده شادی چمن چمن

جوشد به جای شعله ز داغ درون ما

زلفی دلم ربوده که در دیده خرد

شد مردمک سیاهی داغ جنون ما

گفتیم بشکفیم دو روزی درین چمن

دیدیم روی عالم و بد شد شگون ما

سر چشمه غمی‌ست ز فیض عشق

هر زخم تیشه در جگر بیستون ما

 
 
 
فصیحی هروی

گفتیم بشکفیم دو روزی در این چمن

دیدیم روی عالم و بد شد شگون ما

چون شعله پرتب است درون و برون ما

تبخاله می‌زند لب خنجر ز خون ما

فیاض لاهیجی

ای تشنه تیغ ابروی نازت به خون ما

خطِّ خوش تو سرخط مشق جنون ما

هرگز نبود کوکب ما این چنین سیاه

زلفت فکند ساه به بخت زبون ما

گلگون ز باده نیست ترا چشم فتنه‌ساز

[...]

جویای تبریزی

کاری نیاید از خرد ذوفنون ما

ما را بس است مرشد کامل جنون ما

سر در کنار دامن محشر نهاده است

خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما

پیرا نه سر ز سرکشی نفس فارغیم

[...]

حزین لاهیجی

فریاد ناله، گر نخراشد درون ما

گرد و غبار خاطر ما، بیستون ما

جان از کسی مضایقه هرگز نکرده ایم

چون آب، بی دریغ روان است خون ما

باید ز عشق جلوهٔ برق کرشمه ای

[...]

فرخی یزدی

زد فصل گل چو خیمه به هامون جنون ما

از داغ تازه سوخت دل لاله‌گون ما

آن دم به خون دیده نشستیم تا کمر

کان سنگدل ببست کمر را به خون ما

ما جز برای خیر بشر دم نمی‌زنیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه