گنجور

 
فصیحی هروی

آن قطره‌ام که بحر به دور افکند مرا

ظلمت ز ننگ بر در نور افکند مرا

من خانه‌زاد دیده دردم چو طفل اشک

گرداب غم به موج سرور افکند مرا

بر عشق مهربان شده ترسم که عاقبت

در قحط سال وعده طور افکند مرا

ایزد جزای مستی من چون دهد مگر

لب‌تشنه در سراب شعور افکند مرا

رحمت بهانه‌جوست مبادا نسیم لطف

در صیدگاه طره حور افکند مرا