سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱
اشک من گر اینچنین کز دل برون خواهد شدن
داغ های سینه ام گرداب خون خواهد شدن
گر نهم پا بر سر دیوانگی چون گردباد
آسمانها تخته مشق جنون خواهد شدن
در دل فرهاد من آخر غم شیرین لبان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲
تازه می سازم ز برق ناله داغ خویشتن
می کنم روشن به آه دل چراغ خویشتن
تا به کی ای لاله دامن می زنی بر آتشم
روزگاری شد که می سوزم به داغ خویشتن
آرزوهای سپندم مضطرب دارد مرا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
چشم تا پوشیده ام از آرزوی خویشتن
بسته ام چون غنچه گل در به روی خویشتن
دیده ام تا پیچ و تاب کاسه گرداب را
می برم خالی از این دریا به سوی خویشتن
سر به صحرا می زنم تا یابم از مجنون فغان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
گر به طوف خاکم آن عاشق نواز آید برون
از سر خاکم به جای سبزه ناز آید برون
رفت سوی خانه خود یار و من تا روز حشر
می نشینم بر امید آنکه باز آید برون
کار خوردان از بزرگان زود می گیرد رواج
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵
دلم افسرده شد از گردش ارض و سما بیرون
مرا یکدانه آن هم آرد شد از آسیا بیرون
صبا چون حلقه در چشم در راه تو وا کرده
منه از محفل خود زینهار ای شمع پا بیرون
اگر ریزند چون گل طشت آتش در گریبانت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
یارب از پیمانه صحت مرا سرشار کن
از شراب درد مستم کرده ای هشیار کن
خانه ام دارالشفا گردان ز روی مرحمت
آشیانم را لبالب از گل بیخار کن
از اجابت آبرو ده ناله گرم مرا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
تلخکامم از دل پر مدعای خویشتن
می خورم زهر از برای آشنای خویشتن
آرزوها بر سرم آورده سودا را به جوش
چند روزی شد نمی یابم هوای خویشتن
نی گریبانی رفو کردم نه چاک دامنی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸
ز آتش عشق تو آب شد جگر من
مرحمتی کن به حال چشم تر من
من که و جسم ضعیف گرد تو گشتن
قابل پرواز نیست مشت پر من
چند چو یوسف روی ز خانه به بازار
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹
به دستم کرد گل تا داغهای آتشین من
ز جوش بلبلان گرداب خون شد آستین من
دلم از سوختن خود را دمی فارغ نمی دارد
کباب شعله خوبان است داغ دلنشین من
ز فکر زلف او از بسکه روز تیره یی دارم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
بپوش از هستی خود چشم و عیش جاودانی کن
نشین در کنج خلوتخانه خود کامرانی کن
مده ره در حریم خاص دل وسواس شیطان را
بهر جا پا نهی اطراف خود را پاسبانی کن
رخ خود مهر وقت شام سازد از شفق گلگون
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱
ای شکر لب وقف ارباب هوس خواهی شدن
زیر دست مور و پامال مگس خواهی شدن
از غرور حسن هستی میوه شاخ بلند
بگذرد یکچند روزی دست رس خواهی شدن
بر گریبانت ز هر سو چاکها خواهد فتاد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲
از دل زارم نفس مأیوس می آید برون
بوی شمع کشته زین فانوس می آید برون
در گلستانی که گردد نوخط من جلوه گر
سبزه اش همچون پر طاووس می آید برون
زآستین شاخ گلهای چمن وقت خزان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
به دور خط رخسارت دو چندان گشت آه من
شد آخر سبزه پشت لبت مهر گیاه من
مرا طاق دو ابروی تو محراب دعا باشد
مگردان روی از من کعبه من قبله گاه من
من بیخانمان غیر از تو عرض دل که را گویم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴
از ریاضت نفس را کردم کباب خویشتن
پشه گیرم گرد ساقی از شراب خویشتن
آرزوی صبح همچون شمع چشمم را گداخت
سوختم در انتظار آفتاب خویشتن
بی قرار بسمل تیغ خودم جان می دهم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵
جنونم دشت پیما شد کن ای مجنون حذر از من
بیابان داغها چون لاله دارد بر جگر از من
من آن صیدم که خاطرجویی صیاد می سازم
قفس کی می تواند کرد قطع بال و پر از من
ملامت گوی را از شکوه اش گرم است بازارش
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
این چه رنگ و رخسار است گلشن جمال است این
این چه قدر و رفتار است غایت کمال است این
پیش روی تابانت جلوه تجلی چیست
آفتاب و ماه است آن پرتو هلال است این
با دهان می نوشت نیست غنچه را نسبت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
نمی آیی به بالینم نمی گیری خبر از من
الهی دل به بی رحمی دهی گردن بتر از من
به کنج خانه امشب از غمت چندان فغان کردم
که در فریاد شد همچون جرس دیوار و در از من
من آن مرغم که در صحن گلستان بود پروازم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
خانه ام از روی او امشب چمن خواهد شدن
شمع مجلس میل چشم انجمن خواهد شدن
بوستانی را که ماه من تماشا کرده است
غنچه هایش یوسف گل پیرهن خواهد شدن
ناله گر از سیه بختی به گلشن سر کنم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹
کجا رفتی ز آغوش تماشا ای نگار من
نگه فواره خون شد به چشم انتظار من
به حاکم هر که اندازد نظر خاموش می گردد
به سنگ سرمه پهلو می زند سنگ مزار من
به رقص آورده چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰
تا چراغ انجمن کردن زبان خویشتن
می خورم چون شمع دایم مغز جان خویشتن
گوهر من در ته گرد کسادی شد یتیم
وقت آن آمد که بر بندم دکان خویشتن
روی بهبودی ندارد داغهای سینه ام
[...]